جمعه بالاخره مهمونی پاگشا جاری آخری و جشن دندونی ریحانه با همه دردسرها و خستگیهاش تموم شد..به همه خوش گذشت ریحانه هم کادوهای خوشگلی گرفت..
جیگر مامان حسابی با نمک شده و کارای باحالی میکنه ملحفه رو میگیره جلو چشاش مثلا دالی بازی میکنه! یه تلفن اسباب بازی داره گوشیشو میگیره بغل گوشش حرف میزنه! یعنی کشته منو این فسقلی نه ماهه! باباشم که از سرکار میاد همچین خودشو لوس میکنه و از خودش صدا درمیاره!
ای مامان فدات شه! آخه فسقلی تو کی هستی که عاشقتم اینقدر!
باورم نمیشه شش سال از اولین دیدار من و عشقم در اول دی ماه گذشته! چه روزایی بود خدایا..
امروز اومدم تشکر کنم از خدای مهربونم بخاطر اون آشنایی و آشیانه گرمی که الان به یمن اون عشق دارم... خدایا هزار بار شکرت به همه بندگانت مزه این عشق رو بچشون همه رو در این لذات پاک و آسمانی سهیم کن همانطور که به من و همسرم دادی