شکر پنیـــــــــــر

شکر پنیـــــــــــر

به اندیشیدن خطر مکن / روزگار غریبیست نازنین
شکر پنیـــــــــــر

شکر پنیـــــــــــر

به اندیشیدن خطر مکن / روزگار غریبیست نازنین

این روزهای اواخر خرداد ماه یادآور روزهای سختی برای منه...

روزهای رحلت بابا اون روزها که کلاس اول راهنمایی بودم وسط امتحان های ثلث سوم...


خدایا چه روزهای سختی بود بابا از ماموریت نیومد اون رفته بود پرکشیده بود و منو داداشا و خواهری اون شبی که از حرکات مشکوک در و همسایه و فک و فامیل فهمیدیم چه خبر شده تا صبح نخوابیدیم و زیر لحاف گریه کردیم صبح شد ولی چه صبحی با صدای جیغ و داد مامان که بالاخره بهش حالی کرده بودن از خواب پریدیم خونه پره آدم بود..


خوشی ها رفت و روزها و سال های تنهایی و پر از اندوه به یکباره و ناگهانی شروع شد...

خیلی تنها شدیم خیلیییییییی خیلیییییییییی

و ما زود بزرگ شدیم







هیچی

امروز همش به این فکر می کردم که چقدر تو زندگی با وجود بی پدری آدم پشتش خالیه حتی اگه بهترین همسر دنیا رو داشته باشه،مامان هم که آروم و مظلومه...

کاش یه خواهر بزرگتر داشتم...