شکر پنیـــــــــــر

شکر پنیـــــــــــر

به اندیشیدن خطر مکن / روزگار غریبیست نازنین
شکر پنیـــــــــــر

شکر پنیـــــــــــر

به اندیشیدن خطر مکن / روزگار غریبیست نازنین

اومدم که اومده باشم!

همسر به مناسبت تولدم واسم توپ بسکتبال خریده و یه زمین بسکتبال هم پیدا کردیم و با خواهری و شوهرش می ریم تمرین کلی حال میده! بدیش اینه که شوهر خواهر یه کم غیرتی تشریف داره و تا یه پسر با توپش اون حوالی آفتابی میشه میگه بریم دیگه بسه!


یه اتفاق بد (البته فقط از نظر من) تو خانواده همسر اینا افتاده که از دیشب که شنیدم نمی تونم هضمش کنم و اعصابمو ریخته به هم..دیشب هم از فکرش خوابم نبرد و الان به شدت کسلم! یه لیوان اسطخدوس دم کردم خوردم یه کم بهترم ولی باز...!


بسکتبال


کلا هر وقت مهمونی فامیل شوهر میشه یه استرسی میفته تو جونم طوری که از یه ماه قبل تو تکاپو میفتم کم و کسری ها رو جبران می کنم و تو نت دنبال غذا و دسر و تزیین سالاد می گردم...البته این سری بهتر از دفعات قبل بودم..

یه کشفی که کردم این بود که یهو یادم اومد غذاسازم انواع رنده ها و خلال کن ها رو داره و لازم نیست دیگه دو ساعت وقت بذارم سالاد درست کنم! این شد که تو جیک ثانیه سالاد آماده و خوشگل شد...بنده خدا مادر شوهر هم از دو سه ساعت قبلش اومد کمکم و پلو سفید رو دم کشید و همسر هم حسابی کمک کرد...غذای اصلی مرصع پلو بود.

و اینگونه مهمونی پاگشای جاری جون به خوبی و خوشی برگزار شد و خدا رو شکر همه راضی بودن. کیک تولد همسر هم آماده کردم و خلاصه با هدایایی که به جاری و آقا داماد تقدیم نمودیم شب پر خاطره ای رو به جا گذاشتیم...



چند وقت پیش تصمیم گرفتم ورزش کنم و الان یک ماهی هست که سالن می رم و بسکتبال بازی می کنم، ورزش مورد علاقه دوران تحصیلم ...تو این یک ماه پیشرفتم خوب بوده ولی انگار مربیه دوس نداره پیشرفت منو ببینه! و زیاد بهم پر و بال نمی ده!

از لحاظ تکنیکی مربی فوق العاده ایه ولی تمرینات و ارتباطش با بچه ها با نشاط نیست! اجازه نداریم تنهایی تمرین کنیم درحالیکه من نیاز شدیدی به تمرین و تکرار دارم...

امروز یه قضاوت عجولانه و بی منطق جلو بچه ها در مورد من کرد که تصمیم گرفتم سالنمو عوض کنم و برم یه جا دیگه! نمی دونم چرا توی بسکتبال با اینکه عاشقشم شانس نمیارم!


ساکن طبقه وسط

این هفته پدر شوهر یه عالمه کار داشت و باید می رفتن قم و اصرار دارن ما هم باهاشون بریم و تو مهمونی خواهر زادش که واسه نی نیش گرفته و ما هم دعوتیم شرکت کنیم بنابراین مهمونی افتاد واسه هفته آینده و من کمی دلخور شدم و طبیعتا باید ناراحت باشم که چرا کاراشو به مهمونی من ترجیح داده! ولی می دونین چیه؟

حوصله ندارم حرص بخورم و  افسرده شم!

بی خیال

هرچه پیش آید خوش آید امروز فردا هم می ریم مهمونی حال می کنیم...


پریشب رفتیم سینما و فیلم ساکن طبقه وسط رو تو بخش vip تماشا کردیم فقط پردیس ملت اکران این فیلم رو داشت...

همینجا می خوام بگم کــــــه: شهاب حسینی تو بی نظیری"

مگه میشه شهاب حسینی باشی و این فیلم رو نسازی؟ به گفته ی خودت از قول عطار: " به صحرا شدم عشق باریده بود" ما هم اونشب به VIP پردیس ملت شدیم و دیدیم که عشق درحال باریدنه!

ممنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــونیم ازت به خاطر فیلمت،

اون شب هر چهارتامون(من، همسر ،خواهر، شوهر خواهر) حال کردیم

مهمونداری

جمعه دوباره مهمونی داریم و قوم شوهر همه با هم تشریف میارن! بنابراین از هفته پیش به تکاپو افتادم تا جواب سئوال هامو پیدا کنم که اولاً غذا و پیش غذا و دسر چی درست کنم؟

دوماً واسه جاری تازه عروسم کادو چی بخرم؟

سوماً چی بپوشم