شکر پنیـــــــــــر

شکر پنیـــــــــــر

به اندیشیدن خطر مکن / روزگار غریبیست نازنین
شکر پنیـــــــــــر

شکر پنیـــــــــــر

به اندیشیدن خطر مکن / روزگار غریبیست نازنین

بنویسم از این روزها

اواخر تابستان ۱۴۰۱ رو سپری می کنیم هوا به شکل کاملا محسوسی خنک شده..

کارهای ثبت نام مدرسه ریحانه تقریبا تموم شده لباس فرمش دادم خیاط دوخته کیفشو مامان خریده کتاباش سفارش داده شده و خداروشکر آماده ورود به کلاس اوله

از ذوق زیادم خودمو کلاس اولی تصور می کنم و میرم به اون سالی که قدم به مدرسه گذاشتم و زندگی جدیدی رو شروع کردم...

برای دختر دلبند مهربونم بهترین ها رو از خدا می خوام...


امیرعلی کوچولو هم کم کم داره زبون باز می کنه و کلمه های جدید ادا می کنه از شیش و کیکا و تهدیگ گرفته تا دد و ب ب و آب و کوکو

خیلی هم شیطون شده تو کف مونده آینه اتاق و تی و ی رو بیاره پایین..دست بزنم داره

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد