شکر پنیـــــــــــر

شکر پنیـــــــــــر

به اندیشیدن خطر مکن / روزگار غریبیست نازنین
شکر پنیـــــــــــر

شکر پنیـــــــــــر

به اندیشیدن خطر مکن / روزگار غریبیست نازنین

یک دقیقه تا بی مهری

االان که می نویسم فقط یک دقیقه مونده به پایان مهرماه ۹۶ و من بدو یادداشت رو  ثبت کردم که مهرماه از دستم نره و بعد ادیت کنم...

همین الان قسمت اول سریال ویکتوریا رو دیدم  و اومدم تو تخت دراز کشیدم...همسر و ریحانه خوابن...

امروز حسابی با دیدن دوستام که از زمان بارداری با هم دوست بودیم سر شوق اومدم ریحانه هم کلی با دوستاش بازی کرد و دوید و جیغ کشید...

روزها کوتاه و شبا بسیار بلنده ما حدود نه شب میریم تو رختخواب ریحانه که می خوابه میرم سراغ کارام درس می خونم یا فیلم میبینم...به امید خدا خوندن واسه دکترا رو شروع کردم، خیلی کند پیش میرم ولی بازم امیدوارم...

از وقتی اینستا اومده و ما رو تنبل کرده وبلاگ نویسی یکم سخت شده ولی من عاشق نوشتنم...اینجا واسه دل خودم می نویسم...



پاییز اومد

امروز اول مهره و هوا حسابی خنک شده این روزها بشدت به حال و هوای روزای مدرسه و دانشگاه فکر می کنم من حتما باید دکترا قبول شم و اون روزای خوب رو تکرار کنم..به امید خدا از امروز که اول مهر و شنبه هست شروع می کنم......دیشب همسر جونم کارتمو شارژ کرد و امروز با مامان و ریحانه رفتیم حسابی گشت و گذار ناهار کباب زدیم و بعدم رفتیم خرید و من چند قلم لوازم آرایش خریدم و مامانم چندتا لباس و حدودای ساعت چهار برگشتیم...ریحانه تخت خوابید و وقتی بیدار شد با مامان رفت پارک جالبه تا در جا کفشی رو باز کرد از بین اون همه کفش بدو کفشای مامانمو درآورد برو گذاشت جلوش که بپوشه