خورشت کوفته قلقلی رو بار گذاشتم و با یه استکان چای اومدم رو تخت دراز کشیدم...
امیر علی رو بزور خوابوندمش جدیدا خیلی مقاومت می کنه واسه خوابیدن شش ماهگی سنیه که به محیط آگاه تر میشه و هم کمتر شیر می خوره و هم کمتر می خوابه..
فرنی رو واسش شروع کردم و کم کم حریره بادوم و سوپ هم باید بهش بدم جیگر مامان...
ریحانه با باباش رفتن بیرون میوه و سبزی بخرن...
یکسال از اومدن ما به فسا گذشته
شهر زادگاهم با آرامشش و آسمون آبیش...
اجاره اینجا رو واسه یکسال دیگه تمدید کردیم و خداروشکر صاحبخونه راضی شد که پول رهن رو زیاد نکنه و همون اجاره بگیره..
این روزا سعی می کنم در کنار کارای بچه داری و خونه داری کتاب بخونم و فیلم ببینم...
کتاب هزار خورشید تابان و پرنده من رو تموم کردم و چیزی نمونده زندگی نزیسته هم تموم بشه...احساساتم مبهم و ذهنم شلوغه می خوام آرومش کنم تمام سعیمو دارم می کنم خیلی سخته
امیرعلی بیدار شد