شکر پنیـــــــــــر

شکر پنیـــــــــــر

به اندیشیدن خطر مکن / روزگار غریبیست نازنین
شکر پنیـــــــــــر

شکر پنیـــــــــــر

به اندیشیدن خطر مکن / روزگار غریبیست نازنین

خسته ولی دلشاد

خورشت کوفته قلقلی رو بار گذاشتم و با یه استکان چای اومدم رو تخت دراز کشیدم...

امیر علی رو بزور خوابوندمش جدیدا خیلی مقاومت می کنه واسه خوابیدن شش ماهگی سنیه که به محیط آگاه تر میشه و هم کمتر شیر می خوره و هم کمتر می خوابه..

فرنی رو واسش شروع کردم و کم کم حریره بادوم و سوپ هم باید بهش بدم جیگر مامان...

ریحانه با باباش رفتن بیرون میوه و سبزی بخرن...

یکسال از اومدن ما به فسا گذشته

شهر زادگاهم با آرامشش و آسمون آبیش...

اجاره اینجا رو واسه یکسال دیگه تمدید کردیم و خداروشکر صاحبخونه راضی شد که پول رهن رو زیاد نکنه و همون اجاره بگیره..


این روزا سعی می کنم در کنار کارای بچه داری و خونه داری کتاب بخونم و فیلم  ببینم...

کتاب هزار خورشید تابان و پرنده من رو تموم کردم و چیزی نمونده زندگی نزیسته هم تموم بشه...احساساتم مبهم و ذهنم شلوغه می خوام آرومش کنم تمام سعیمو دارم می کنم خیلی سخته

امیرعلی بیدار شد