شکر پنیـــــــــــر

شکر پنیـــــــــــر

به اندیشیدن خطر مکن / روزگار غریبیست نازنین
شکر پنیـــــــــــر

شکر پنیـــــــــــر

به اندیشیدن خطر مکن / روزگار غریبیست نازنین

عروسی نزدیک می شود

دیگه چیزی به یک مهر و عروسی خواهری نمونده کارتهای عروسی رو پخش کردیم...دو روز پیش وقت آرایشگاه داشتیم و رفتیم موهامونو رنگ کردیم البته خواهری زیاد از رنگ موهاش راضی نیست ولی من خیلی دوسش دارم رنگ و مش با تم نسکافه ای  خواهری واسه عروسیشم از همین آرایشگاه وقت گرفته الانم رفتن باغ ببینن واسه عکاسی و اینا...هفته پیش پارچه های هدیه مادرشوهرو که رو دستم باد کرده بود بردم یه خیاطی حسابی و تا ظهر دو دست لباس شیک مجلسی (کت و دامن و یه لباس پیراهنی که روش گیپور کار شده) دوخت و تحویلم داد...کلا این خیاط سفارشاتو یک روزه تحویل می ده به شرطی که صبح زود خوابو بی خیال شی و دم خیاطی وایساده باشی...خوده خانمه برش می زد و حدود پانزده خیاط سفارشاتو آماده می کردن فکرشو نمی کردم از این پارچه ها لباس های به این خوبی دربیاد اونم من که اینقدر مشکل پسندم...خلاصه لباس عروسی و پاتختی هم آماده شد مامانم هم پارچه خریده و قراره شنبه باز بریم اونجا...

مهمونا پس فردا می رسن و احتمال 90 درصد مستقیم میان خونه ما و من بیچاره باید کلی مسئولیت قبول کنم...توکل به خدا..هرچند که خیلی خوشحالم و می دونم که خوش می گذرههمسری عزیزم هم قول همکاری حسابی داده

کارهای خرید جهیزیه واسه خواهر دیگه تقریبا تمومه و فقط مبلمانش شنبه آماده می شه..من عاشق مبلمانشم طرحه فنجونی و رنگ های فوق العاده گرم و چرک تاب با کوسن هاس خیلی ناز که کلا یک و نیم بیشتر واسش درنیومد البته بدون میز جلو مبلی..ما کلا با خرید سرویس چوب از یافت آباد و دلاوران مخالفیم چون الکی گرونه و در عوض واسه خواهری رفتیم شهرک ولی عصر که فوق العاده قیمت ها مناسب بود...مبل ها بیاد حتما عکسشو اینجا قرار می دم..

دیگه اینکه هوا خوبه امیدوارم همه چی خوب تموم شه...


فراز زندگی همین روزهاست

چیزی به عروسی خواهری نمونده و من از حالا استرس دارم... خرید لباس و دوخت و دوز و آرایشگاه یک طرف مهمونهای شهرستانم یک طرف که احتمالا مسئولیتشون با منه.. وقتی هم نمونده تازه کارهای خواهرم مثل چیدمان جهیزیه و خرید های باقی مونده و یه سری کارهای دیگه هم هست..البته خانواده همسر خواهری به اندازه کافی زبلن و تا الان کلی تو خرید و چیدمان بهش کمک کردن طوری که زباد به من نیاز نبوده...الانم فکر کنم رفتن فرش بخرن..

دیروز با خانواده همسری رقتیم امامزاده داوود هوا عالی بود و با پدرشوهر خوش سفرم واقعا خوش گذشت..ناهارم که جوجه زدیم..

عصری هم رفتیم یه سر به خواهری زدیم و برگشتیم خونه...امروز تنهام و همسر شبکاره و احتمالا شب پیش خواهر می مونم..

تا شب وقت دارم فکر کنم..

وقتی تنهام دوس دارم فقط فکر کنم...

کارهای خونه و شام و ناهارم تعطیل..

امر خیر

فردا قراره یه سفر بریم واسه امر خیر هدف هم داداش کوچیکه س...توکل به خدا...این بچه نه شغلی داره نه پول و پس اندازی!تازه درسش تموم شده ولی سربازیشو رفته، دعا می کنم از پسش بربیاد...اول ماه بعد هم عروسی خواهرمه و ما باز آمادگی نداریم آخه همه چیز ناگهانی شد...

کلا این ماه فشار زیادی روی من و خاموادمه

دعا دعا دعا