شکر پنیـــــــــــر

شکر پنیـــــــــــر

به اندیشیدن خطر مکن / روزگار غریبیست نازنین
شکر پنیـــــــــــر

شکر پنیـــــــــــر

به اندیشیدن خطر مکن / روزگار غریبیست نازنین

یه روز خوب پاییزی

نیمه آخر فصل پاییز رو از امروز آغاز کردیم 

طبیعت زیبا و رنگارنگ اونقدر اغواگری می کنه که هر روز تقریبا دارم می رم باغ عکاسی..از دیشب اومدیم خونه مامان تا فردا می مونیم..

امروز صبح کلاس شنا داشتم تا ساعت یک و نیم بعد اومدم ناهار خوردم از دو و نیم رفتم باغ عکاسی از پنج شش تا بچه قد و نیم قد تا غروب

بعدم که برگشتم یه چایی خوردم و مامان بساط شام پهن کرد

بعدم خاله اینا اومدن

عکس ها رو دسته بندی کردم واسه مشتریها فرستادم

امیرعلی بشدت آتیش سوزوند امروز

بچه ها رو خوابوندم و حالا با سردرد تشریف آوردم بخوابم..

خوابم نمیبره

روز پربار و قشنگی بود

الهی شکر 

الهی شکر

قندعسل

صبحه

ریحانه رفته مدرسه

منم حسشو ندارم از رختخواب بیام بیرون صبحونه بخورم به امیرعلی گفتم برو برام نون بیار.. به سختی رفته از کمد بالا برام لواشک آورده بزور گفته بخور خوشمزه س

خوردم گشنه تر شدم