-
تایم جادویی
شنبه 1 اردیبهشتماه سال 1403 13:57
خوب فروردین که گذشت و اولین پست سال ۱۴۰۳ متعلق به اردیبهشت ماهه امروز رُندترین تاریخه قرنه ۰۳/۰۲/۰۱ گفتم زود بیام اینجا چیزکی بنویسم یادگاری از امروز بمونه... امروز که خبر خاصی نیست جز اینکه ادیتهامو تموم کردم و کلیپ تولد پرهامو ساختم... ولی دیروز رفتیم کوه و خیلی خوش گذشت با مرضیه اینا و ساره دوستم و فامیلاش.. راستی...
-
سفر در پیش است
سهشنبه 22 اسفندماه سال 1402 09:39
خوب نمی دونم چرا ماه بهمن که ماه پر مناسبتی برامون بود هیچی ننوشتم تولد داشتیم روز پدر داشتیم روز مادر داشتیم ولنتاین داشتیم مهمون داشتیم کادو دادیدم و گرفتیم رفتیم شیراز زیارت حضرت حافظ و دوستامونو دیدیم و به خوشی تموم شد... نزدیکه عیده و من هیچکاری نکردم...امروز میریم تهران و پس فردا بلیط دارم واسه استانبول...دم عید...
-
عالی و مثبت
جمعه 29 دیماه سال 1402 12:35
این روزها حس و حال های خوبی دارم البته یکماه پیشه پیش که از سفرجنوب برگشتیم کسالت پیدا کردم و دو هفته درگیر بیماری و ضعف و روحیه خراب و بی انگیزگی بودم.. امیر سنگ تموم گذاشت بهم رسید غذاهای خوب نگهداری از بچه ها کارهای خونه...هر روزممیگفت خداروشکر داری بهتر می شی الانم که خوب شدم همش میگه خداروشکر تو آبادی خونم...
-
یه روز خوب پاییزی
جمعه 17 آذرماه سال 1402 00:19
نیمه آخر فصل پاییز رو از امروز آغاز کردیم طبیعت زیبا و رنگارنگ اونقدر اغواگری می کنه که هر روز تقریبا دارم می رم باغ عکاسی..از دیشب اومدیم خونه مامان تا فردا می مونیم.. امروز صبح کلاس شنا داشتم تا ساعت یک و نیم بعد اومدم ناهار خوردم از دو و نیم رفتم باغ عکاسی از پنج شش تا بچه قد و نیم قد تا غروب بعدم که برگشتم یه چایی...
-
قندعسل
چهارشنبه 1 آذرماه سال 1402 09:27
صبحه ریحانه رفته مدرسه منم حسشو ندارم از رختخواب بیام بیرون صبحونه بخورم به امیرعلی گفتم برو برام نون بیار.. به سختی رفته از کمد بالا برام لواشک آورده بزور گفته بخور خوشمزه س خوردم گشنه تر شدم
-
سپاسگزاری
دوشنبه 22 آبانماه سال 1402 16:28
خدای مهربانم آمده ام که شکر گزارت باشم و بگویم متاسفم متاسفم که زیباییها را ندیدم شکر بخاطر تغییر دریافت عشق زیاد حس خواسته شدن و محبوب بودن شکر بخاطر اینکه صدایم را شنیدی و راه را برای من گشودی قلبم را گشاده کردی و نشانم دادی به هوش کیهانی ات متصل ام عاشق همسر و بچه هایم هستم عاشق محبت هاش و مهربونیهاش پالتویی که...
-
بیتر مون
سهشنبه 14 شهریورماه سال 1402 23:38
تو چقدر راحت قلب آدمو می شکنی...تو یه سایه ترسناک و خشن و بی لطافت و بدون همدلی هستی... دیگه قلبمو محرم تو نمی دونم.. تو هم منو در حد و سطح و فاز خودت نمی دونی.. فکر نکن بهت نیاز مالی دارم من همین فردا از تو جدا شم حقوق بابام بهم برمیگرده.. من بخاطر عشق ازدواج کردم بخاطر داشتن یه همراه و همدم و همصحبتِ امن بخاطر اینکه...
-
چرا اینطوری میشه
یکشنبه 20 شهریورماه سال 1401 23:27
هرچی می نویسم ناقص انتشار پی دا می کنه از تابستونم گفتم از کلاس شنا و زبان و کتاب خوندن (سمفونی مردگان عباس معروفی و قاف پویان گیلانی) و عکاسی کردن و فیلم دیدن و مهمونی دوستام و عکاسی با شقایق و چله شهد و شکر تعاملات ریحانه و امیرعلی شکرگذاری بابت همه چیز و اینکه این ماه پرمشتری ترین ماه عکاسیم بود... نمی دونم بلاگ...
-
بنویسم از این روزها
یکشنبه 20 شهریورماه سال 1401 23:05
اواخر تابستان ۱۴۰۱ رو سپری می کنیم هوا به شکل کاملا محسوسی خنک شده.. کارهای ثبت نام مدرسه ریحانه تقریبا تموم شده لباس فرمش دادم خیاط دوخته کیفشو مامان خریده کتاباش سفارش داده شده و خداروشکر آماده ورود به کلاس اوله از ذوق زیادم خودمو کلاس اولی تصور می کنم و میرم به اون سالی که قدم به مدرسه گذاشتم و زندگی جدیدی رو شروع...
-
عروسی در پیشه
شنبه 25 تیرماه سال 1401 01:25
سلام سلام به اواخر تیرماه ۱۴۰۱ و عروسی داداش ایمان و دوسالگی امیرعلی قندعسل مامان نزدیک میشیم.. باید خوشحال باشم ولی احساسات مبهمی دارم... ترجیح میدم عروسی زودتر تموم شه و به روزهای عادی برگردیم و برنامه های خودمو داشته باشم.. این روزا در تکاپوی جشن و کارهای معمول عروسی روز آرومی به خودمون ندیدیم... دیشب کارتهای دعوت...
-
قشنگ مامان
شنبه 11 دیماه سال 1400 01:28
دیشب مهمون داشتم و از عصری مشغول کارام بودم امیرم باشگاه بود... ریحانه خیلی شیطونی میکرد و این موقع ها که کار دارم و امیرم نیست بدجوری رو مخم میره.. یهو کفری شدم و سرش داد کشیدم همون موقع امیرعلی فسقلی واسه اینکه جو رو عوض کنه پاشد رو پاهاش وایساد که من ذوق زده شم عصبانیتم یادم بره.. وای خدا اونقدر این حرکتش قشنگ بود...
-
پاییز
سهشنبه 16 آذرماه سال 1400 15:02
پاییز که می شود حواستان به آدم های زندگیتان باشد. کمی بهانه گیر می شوند حساس می شوند، توجه می خواهند دست خودشان هم نیست این خاصیت پاییز است، آدم ها را از همیشه عاشق تر می کند مگر می شود پاییز باشد و دلت هوای قربان صدقه های از ته دل کسی را نکند؟ مگر می شود پاییز باشد و دلت هوس نکند عاشق باشی؟ که عاشقت باشند؟ باد باشد...
-
سپاسگزاری
شنبه 13 آذرماه سال 1400 01:37
درسته که سری قبل خیلی غمگین بودم و هنوزم آثارش باقیه.. ولی امروز اومدم بنویسم درحالیکه از ته دلم شادم.. امروز اتفاق قشنگی افتاد دیدم حیفه که ننویسم... قرار عکاسی داشتم دوستم قرار بود خواهرزاده هاشو بیاره واسه عکاسی پاییزی...منتها دیر قرار رو اوکی کرد و من فقط چند ساعت وقت داشتم که محل عکاسی رو معرفی کنم.. هفته پیش...
-
پااییز بی مهری و بی پولی
دوشنبه 1 آذرماه سال 1400 22:44
اینروزا همش غم دارم دیگه بیشتر از این چی بگم.. دلم روزهای شاد و پر پول می خواد...کم و کسریهام جبران کنم بدهیامو بدم دل بچه هامو شاد کنم براشون شیرینی و لباس بخرم و تفریح خوب ببرمشون برای خودمم نفر آخر یه کرم پودر بخرم... تو دلم غمباده چی شد که اینطوری شد دلم شونه های بابام می خواد خوشبحال هرکی آغوش امن و بامحبت پدرشو...
-
خیلی خجالت کشیدم
سهشنبه 27 مهرماه سال 1400 23:12
جمعه عکاسی دارم و لنز دوربینم دست خواهرجونه و نمی تونه سه روزه از تهران به دستم برسونه.. یه لنز دیگه هم دارم که زیاد واسه عکاسی پرتره مناسب نیست.. خلاصه موندم چیکار کنم.. پیام دادم به دوستم ساره کهربایی که لنز دوربینشون بهم قرض بده گفت باید از شوهرش بپرسه دو ساعت طول کشید و جوابی نداد خیلی حس بدی بود مشخص بود دوس...
-
حالم گرفته س
پنجشنبه 13 خردادماه سال 1400 17:31
پاشم برم کیک بپزم که فراموش کنم
-
رمضان بهاری
جمعه 27 فروردینماه سال 1400 00:21
خیلی خسته م ولی دلم نمیاد بخوابم بچه ها و امیر خوابیدن منم به گوشی یدکی ور میرم... گوشی نازنینم روشن نمیشه و بردیمش تعمیر کلی بهش نیاز دارم.. سفربه بیرجند و تهران و تعطیلات عید هم به خوبی و خوشی تموم شد داداش ایمان دوماد شد و حسابی واسه خودش کسی شد... اینم از این خدا کنه خوشبخت بشن... خیلی خوابم میاد بقیه ش بعدا می...
-
خسته ولی دلشاد
دوشنبه 20 بهمنماه سال 1399 12:29
خورشت کوفته قلقلی رو بار گذاشتم و با یه استکان چای اومدم رو تخت دراز کشیدم... امیر علی رو بزور خوابوندمش جدیدا خیلی مقاومت می کنه واسه خوابیدن شش ماهگی سنیه که به محیط آگاه تر میشه و هم کمتر شیر می خوره و هم کمتر می خوابه.. فرنی رو واسش شروع کردم و کم کم حریره بادوم و سوپ هم باید بهش بدم جیگر مامان... ریحانه با باباش...
-
تاریخ لاکچری
یکشنبه 9 آذرماه سال 1399 09:35
امروز یه تاریخ لاکچری بحساب میاد خواستم اینجا چیزی بنویسم و این تاریخو ثبت کنم پسرم کنارم رو مبل دست و پا میزنه و رو مبلی رو با علاقه وارسی می کنه همسر و ریحانه و مامان خوابن فقط گل پسر ۴ماهه شیطون بلا و من بیداریم... صبح کلی واسه من شیرین شده بود و منم کلی چلوندمش و خوردمش... دلبر من است او
-
روزهای نوزاد داری
سهشنبه 18 شهریورماه سال 1399 17:09
تر و خشک کردن بچه کوچیک و نوزاد تازه از راه رسیده مثل این می مونه که صبح رفتی کوه نوردی و غروب خسته و کوفته برگشتی، همینقدر انرژی و توان میبره و دست و پا و بدن قوی و رو فرم می خواد.. باورش سخته که یه موجود فسقلی سه کیلویی اینقدر کار داره تازه پسرم باشه و تو یکماهگی ختنه هم بشه
-
زاییدم
دوشنبه 13 مردادماه سال 1399 22:02
امروز سخت ترین روز زندگیم بود ولی آخرش خوشایند . ۱۳ مرداد ۹۹ به معنای واقعی مردم و زنده شدم... پسرم به دنیا اومد با چه دردهایی چه ترس هایی دلم می خواست خودمو بردارم با دردام فرار کنم هیچکسم دنبالم نیاد.. ولی یه خانم دکتر مهربون حسابی هوامو داشت و با تشویق های اون دو ساعته پسرم متولد شد.. خدایا شکرت افوض امری الی الله...
-
بهار است و بهار است
پنجشنبه 8 خردادماه سال 1399 20:03
البته بهاری که رو به پایان است 8 خرداد ماه رو می گذرونیم و نمی دوم از چی و از کی بگم. ما برگشتیم به شهر کوچک و آروممون و همه تعجب کردن که چطور امیرخان که بچه تهرانه و عمری ائنجا گذرونده راضی شده بیاد این شهر کوچیک! در حالیکه من راضیش نکردم و پیشنهاد خودش بود.. فعلا اینجا با درآمد اجاره خونه تهران زندگی می کنیم و من در...
-
امشب چه شبی است
شنبه 21 دیماه سال 1398 20:40
۲۱ دی ماه ۹۸آخرین شبیه که من تهران هستم سال ۹۱ اومدم به این شهر و ۹۸ دارم میرم...هفت سالی که مثل تندباد گذشت من ازدواج کردم و بچه دار شدم و معاشرت کردم و آموختم و شاد و غمگین و داغون و هیجان زده شدم و امشبلحظه ها رو می گذرونم به امید فردا و فرداهایی که در پیش دارم با امید و آرزوهای زیادی تهران رو به قصد زادگاهم ترک می...
-
سرماخوردگی و خداحافظ تهران
پنجشنبه 12 دیماه سال 1398 21:36
دارم میمیرم از این همه فشار بیماریاز اون بدتر وقتیه که بچه ت هم مریضه ...زکام شدم و بدن درد و لرز و آبریزش ریحانه هم تب و سرفه های سهمگین...همسر یه هفته س داره مریض داری می کنه..مامان هم هستش کمکمونه...این روزا روزهاییه که اتفاق های مهمی واسمون افتاده و مارو در مسیر تغییر و حرکت قرار داده..بله نی نی دوم در راههتهران...
-
فوق لیسانسه ها
دوشنبه 20 آبانماه سال 1398 21:33
تلوزیون روشنه و سریال فوق لیسانسه ها پخش میشه...امیر در حال دیدنه هر چند ما کلا تی وی نگاه نمی کنیم...ریحانم در حال بازیه با هرچی که بدستش میاد.. فعلا چند تا بالش گذاشته و وسایلاشو خرگوش و عروسکاشو آورده چیده اونجا... منم داستان می خوندم و سایتهای رویدادهای نویسندگی و داستانی رو چک می کردم. عاشق ادبیا ت نمایشی شدم و...
-
هلویا
دوشنبه 20 آبانماه سال 1398 21:22
ریحانه به هیولا می گه هلویا! همین:)) مردم از خنده
-
بگم و برم
سهشنبه 30 مهرماه سال 1398 13:44
امیر زنگ زد که تصادف کرده و ماشین کلی خسارت دیده! تازه فردا می خواستیم بریم شمال اینم نتیجه ارتعاش بد امروزم
-
درددل
سهشنبه 30 مهرماه سال 1398 13:17
روزهای آخر مهرماهه ناهار گذاشتم و منتظرم امیر هم بیاد و سفره رو بندازم..ریحانه هم در حال کارتون دیدن و هویج خوردنه..این روزها داره دایره لغاتشو زیاد می کنه و کلمه هایی که اولین بار از ما می شنوه و می خواد بکار ببره بعضی وقتها خیلی شیرین و بامزه س...مثلا می خواد بگه پام خواب رفته میگه پام خار رفته! یا میگه گل چیندم و...
-
پایان سطوت تابستان
شنبه 30 شهریورماه سال 1398 19:51
آخرین شب شهریور ۹۸ رو می گذرونیم تابستون امسال گرمای بی سابقه و سوزانی داشت ولی الان به رمق های آخر رسیده و داره جاشو به خنکای پاییز میده.. دو هفته ای میشه که اومدم ولایتمون یعنی فسای زیبا و حسابی حال و هوا عوض کردم و روحیه گرفتم... همه چیز خوب و عالی بوده تا اینجا و سکوت و بی سر و صدایی محله و دیدن اقوام و دوستان و...
-
عید غدیر و یه دل سیر غصه
سهشنبه 29 مردادماه سال 1398 13:51
دلم می خواد خوشحال باشم این ناخودآگاه لعنتی این ذهن نیمه هشیار عوضی اذیتم می کنه احساساتم مبهم و متناقضه از آدمها اذیت می شم... حتی از نزدیکترینهاشون... تنهام چرا اینقدر باید تنها باشم؟ خدای مهربونم من از پس خودم و حال دلم برنمیام خودت بدادم برس که تو دارنده تمام صفات خوبی.. حالمو خوب کن و تنهام نذار من از تمام بنده...