شبه نشستم پای لپ تاپ و ترجمه می کنم...همسرم امیر خوابه و منم باید این ترجمه رو تا امشب تموم کنم و ایمیل کنم واسه طرف وگرنه آبروم پیش دوستم میره که واسطه شده من انجامش بدم...یک ماه و نیمه که دستمه و تنبلیم میومد انجامش بدم ولی دیگه تمومه...
فردا کلاس GIS دارم...خدا کنه استادش خوب باشه و وقت و پولم به باد نره...
درسته این روزها در سرما خوردگی به سر می برم ولی همسر مثل پروانه دورم می چرخه
زیباست ...
امشب حس خوبی ندارم... خیلی تنهام و یه نفرم بی خیال درحال خرو پف کردنه
سلام
پنج شنبه صبح همسری چند ساعت زودتر مرخصی گرفت و منم زودتر چمدون بستم و با مترو خودم و رسوندم خونه برادر شوهر تا با اومدن همسری چهارتایی به اضافه نی نی شش ماهه برادر همسری دو روزی بریم شاهرود شهر زمان دانشجویی همسر اینا..قرار یه گردهمایی داشتن با دوستان اون دوره شون که اکثرا متاهل شده بودن و با خانمهاشون تشریف آورده بودن و بعضا بچه هاشون...خلاصه خیلی خوش گذشت جمع باحالی بود و کلی خندیدیم...مخصوصا یه دوست تپل شمالی و یه دوست شاهرودی داشتن که خود گنبد نمک بودن از بانمکی...خلاصه اینا خیلی از این شهر خاطره داشتن و ما رو گوشه گوشه شهر گردوندن و از هر جا یه خاطره داشتن که با آب و تاب واسمون تعریف می کردن و کلی افسوس اون دوره رو می خوردن شبش هم توی مهمانپذیر تا نصف شب خاطره تعریف می کردن این وسط چشای من داشت می رفت از خواب خلاصه عذرخواهی کردم و بدو رفتم خوابیدم همسری هم اومد...ما که رفتیم لالا بقیه هم تشریفشونو بردن...
جمعه بعداز ظهر هم باروبندیل جمع کردیم و برگشتیم...شب خونه پدرهمسر شام موندیم و برگشتیم خونه و خوابیدیم تا الان...همسری رفته سرکارش و من نشستم پای لپ تاپ..خدا رو شکر توی گردهمایی دو دست غذا کش رفتم و الان تو یخچاله وگرنه باید ناهار درست می کردم
آخ جون