شکر پنیـــــــــــر

شکر پنیـــــــــــر

به اندیشیدن خطر مکن / روزگار غریبیست نازنین
شکر پنیـــــــــــر

شکر پنیـــــــــــر

به اندیشیدن خطر مکن / روزگار غریبیست نازنین

امشب چه شبی است

۲۱ دی ماه ۹۸

آخرین شبیه که من تهران هستم سال ۹۱ اومدم به این شهر و ۹۸ دارم میرم...

هفت سالی که مثل تندباد گذشت من ازدواج کردم و بچه دار شدم و معاشرت کردم و آموختم و شاد و غمگین و داغون و هیجان زده شدم 

و امشب

لحظه ها رو می گذرونم به امید فردا و فرداهایی که در پیش دارم با امید و آرزوهای زیادی تهران رو به قصد زادگاهم ترک می کنیم...

تغییر در راهه

و یه عالمه ترکییات جدید

....

شب تلخیه امشب خیلی اتفاقا افتاده...

حاج قاسم ترور شده و ایران و امریکا وارد تنش شدن هواپیمای مسافربری با شلیک پدافند خودی سقوط کرده و سرنشینانش که اکثرا ایرانی بودن کشته شدن...

کشور و التهاب و درد و ماتم و تظاهرات فرا گرفته...

نمی دونم کی رنگ آرامش میبینیم

ولی می دونم آرامش از ذهن ما شروع میشه و از درون ما

میریم که به آرامش برسیم

خدا رو چه دیدی 

فرداهای قشنگی در انتظارمونه

خیلی قشنگ

سرماخوردگی و خداحافظ تهران

دارم میمیرم از این همه فشار بیماری

از اون بدتر وقتیه که بچه ت هم مریضه ...زکام شدم و بدن درد و لرز و آبریزش ریحانه هم تب و سرفه های سهمگین...

همسر یه هفته س داره مریض داری می کنه..

مامان هم هستش کمکمونه...

این روزا روزهاییه که اتفاق های مهمی واسمون افتاده و مارو در مسیر تغییر و حرکت قرار داده..

بله نی نی دوم در راهه

تهران بشدت آلوده س

تصمیم گرفتیم خونه رو اجاره بدیم و تهران رو به مقصد آسمان آبی فسا ترک کنیم

شاید یکی دوسال شاید کمتر شاید هم بیشتر...


شاید این همه تصمیم یهویی سیستم ایمنی بدنمو ضعیف کرده چون هنوز هم متحیرم از رفتن هرچند منطقی و عاقلانه هستش و باید بریم...


بیشترین درگیریهای فکریم تنها موندن ساره است...و نقشه هایی که واسه زندگی در تهران داشتم و عملی نشد...


ولی باید رفت...باید گذاشت و گذشت...شاید وقتی دیگر شاید جایی دیگر


فردا خوب میشم

و فکر می کنم

و بسته بندی می کنم

و خودم رو به برنامه می رسونم