شکر پنیـــــــــــر

شکر پنیـــــــــــر

به اندیشیدن خطر مکن / روزگار غریبیست نازنین
شکر پنیـــــــــــر

شکر پنیـــــــــــر

به اندیشیدن خطر مکن / روزگار غریبیست نازنین

بهار است و بهار است

البته بهاری که رو به پایان است

8 خرداد ماه رو می گذرونیم و نمی دوم از چی و از کی بگم.

ما برگشتیم به شهر کوچک و آروممون و همه تعجب کردن که چطور امیرخان که بچه تهرانه و عمری ائنجا گذرونده راضی شده بیاد این شهر کوچیک! در حالیکه من راضیش نکردم و پیشنهاد خودش بود..

فعلا اینجا با درآمد اجاره خونه تهران زندگی می کنیم و من در انتظار خرید یه دوربینم که اینجا کار کنم و امیرم مترصد انجام یه کار آنلاینه..

وقتی رسیدیم به شهر آبی زادگاهم یه مدت خونه مامان موندیم و دنبال خونه گشتیم و من کلی از مدل خونه ها و قیمتشون ناراضی بودم تا اینکه لطف خدا شامل حالمون شد و با معرفی دخترخاله جان یه واحد رو که تو ساختمونشون تخلیه شده بود اجاره کردیم..

واحدی که قیمت مناسبی واسه اجاره داشت و هم جای خوبی بود و از همه مهمتر دخترخاله که طبقه پایینمون هست و ریحانه تقریبا هر روز با بچه هاش بازی می کنه.

تو این مدتی که بخاطر ویروس کرونا همه قرنطینه بودن و نه عید داشتیم و نه هیچ مراسم و مهمونی خاصی وجود دخترخاله و بچه هاش خیلی کمک بزرگی بود و هم منو از افسردگی نجات داد..

ساره اینام تا وقتی بودن بیشتر روزها رو به گردش تو جنگل و طبیعت می گذوندیم و خداروشکر غربت ایام قرنطینه رو زیاد احساس  نکردیم..

خلاصه ما مهاجرت معکوس انجام دادیم و اگرچه جذابیت و هیاهوی تهران رو از دست دادیم ولی آرامش و تمرکزی بدست آوردیم که می شه بواسطه اون واسه آینده برنامه ریزی کرد و با مهارتهایی که داریم و امکاناتی که اینجا هست زندگی رو از نو بسازیم هرچند گاهی دلم برای تهران و خانواده همسر و دوستام تنگ میشه ولی هرجای دنیا که بریم عادت می کنیم...

راستی نینی پسره و آقا راستین نامگذاری شد..

19 مرداد هم منتظرم که بیاد بغلم..