شکر پنیـــــــــــر

شکر پنیـــــــــــر

به اندیشیدن خطر مکن / روزگار غریبیست نازنین
شکر پنیـــــــــــر

شکر پنیـــــــــــر

به اندیشیدن خطر مکن / روزگار غریبیست نازنین

تهوع

این مقوله رو دیگه پیش بینی نمی کردم اینکه شب از ترس تهوع فردا صبح خوابم نبره..

این روزا با نون تست و پنیر و گوجه و گردو و کاهو زنده م فقط همینو می خورم...تازه  از دوازده ظهر به بعد بهتر می شم...اونم به شرطی که نخوام برم بیرون و ماشین سوار شم چون کافیه یه تاب تو خیابون بخورم که باز دلم زیر و رو شه...پنجره ها رو باز می کنم و ماسک می زنم و برا همسر غذا درست می کنم که گرسنه نمونه اونم بزور برام لقمه میگیره..طفلک خیلی نگرانمه بخصوص وقتی عق می زنم و بدو می پرم تو دستشویی دنبالم میاد و خیره  و با ترس نگام می کنه..مرتب زنگ می زنه به مامانش و ازش نسخه ی ضد تهوع میگیره..

خدایا شکرت...این سختیهام شیرینه...

یک اتفاق مبارک!

بالاخره اونروز رسید بالاخره اون دو خط موازی شد و بالاخره انتظار به سر رسید!

خدایا شکرت بابت عیدی این ماه رمضان!


این اتفاق مبارک مصادف با توافق هسته ای هم بود به فال نیک می گیرم

رمضان کریم

از وقتی ماه رمضون شروع شده پامو از خونه بیرون نذاشتم جز چند باری که مهمونی دعوت بودیم...نگرانم تو گرما تشنه شم.  یاد اون روزهای دانشجویی بخیر که ساعت هفت شب اذون بود!


چند تا کار ترجمه و ویراستاری دستمه یعنی به فایلها که نگاه می کنم فقط گشنه میشم و سرگیجه می گیرم صفحه رو می بندم و یا غرق افکار دور و درازم میشم یا تو وب می چرخم و از این سایت به اون سایت و این وبلاگ به اون وبلاگ می رم بلکه زمان بگذره!


همسر پژوهشکده س و قراره امروز بازبینی مقاله رو با استادش نهایی کنن و بفرستن واسه داوری نهایی و احتمالا تا شب طول بکشه کارشون...دو سال رو این مقاله کار کردن از خدا می خوام پذیرش نهایی رو بگیره وگرنه بورسیه بی بورسیه!


از شروع ماه مبارک  قصد داشتم حلیم بپزم که هر شب یادم می رفت گندما رو بذارم خیس بخوره تا همین امروز که دوازدهمه!!! هنوز که هنوزه در حسرت حلیم موندم امشب می خوام واسه سحری قرمه سبزی بذارم ولی افطارو نمی دونم چیکار کنم...باید چندتا سایت آشپزی زیرو رو کنم بلکه یه چیزایی بهم الهام بشه..


یاد روزهای مجردی بخیر نمی فهمیدیم کی غذا میاد از کجا میاد چطور میاد! فقط می خوردیم..مامانی فدات شم که دلم برات یه ذره شده!