شکر پنیـــــــــــر

شکر پنیـــــــــــر

به اندیشیدن خطر مکن / روزگار غریبیست نازنین
شکر پنیـــــــــــر

شکر پنیـــــــــــر

به اندیشیدن خطر مکن / روزگار غریبیست نازنین

عید

تقریبا یک هفته ای هست که اومدیم ولایت واسه تعطیلات عید...چند روز اول حسابی خوش گذشت...تولد و مهمونی و اینا بچه ها هم خیلی خوب و خوش اخلاق بودن...

ولی هر چی اون چند روز خوب بود روزای بعد با مریضی بچه ها و بدخلقیشون گذشت...ریحانه تب  کرد و بی حال شد و گریه پشت گریه فقط هم چسب من و باباشه و کم اشتها شده...از اونورم محمد یاسین پسر خواهری نمی دونم درد دندون داره چیه که افتاده به گریه و زاری امشبم یه کم تب کرد..یه دقیقه این گریه می کنه یه دقیقه ریحانه..از گریه همدیگم گریشون میگیره..خلاصه بساطی داریم و حسابی همه ریختیم به هم...فردا خواهر اینا برمیگردن و پس فردا ما...

در کل این عید بهم زیاد خوش نگذشته خیلی درگیر بچه ها بودیم...بی انرژی ام تقریبا...

دوس دارم هرچه زودتر برگردم

عید آمده است وای وای عید آمده است

امروز دوم فروردینه و همه جا تعطیل...یه سکوت و آرامش خاصی تو تهران حاکمه..کاش همیشه همینطوری بود همسر میگه ظرفیت زیستی تهران همینقدره حدود دو میلیون نفر...فقط یکم سرد شده که نمیشه زیاد با بچه تو فضای باز موند...

ما این روزها تا ششم که بریم ولایت تهران گردی میکنیم.اکثر دوست و آشنا و فامیل هم مسافرتن  خانواده همسر که همه رفتن جز برادرشوهر بزرگه که همون روز اول بهشون سر زدیم خواهر اینا هم با مامان شمالن دوستامونم رفتن شهرستان.. 

دیروز پارک نهج‌البلاغه بودیم که یه پک تو ریستی بهمون دادن پر از نقشه و بن تخفیف تئاتر و شهربازی و موزه و کارت مترو کلی ذوق مرگ شدیم..

امروز قراره بریم کاخ گلستان ولی همسر رایش عوض شده و میگه بریم باغ گیاهشناسی! کلا با تاریخ حال نمیکنه بر عکس من که عاشقشم