چیزی به عروسی خواهری نمونده و من از حالا استرس دارم... خرید لباس و دوخت و دوز و آرایشگاه یک طرف مهمونهای شهرستانم یک طرف که احتمالا مسئولیتشون با منه.. وقتی هم نمونده تازه کارهای خواهرم مثل چیدمان جهیزیه و خرید های باقی مونده و یه سری کارهای دیگه هم هست..البته خانواده همسر خواهری به اندازه کافی زبلن و تا الان کلی تو خرید و چیدمان بهش کمک کردن طوری که زباد به من نیاز نبوده...الانم فکر کنم رفتن فرش بخرن..
دیروز با خانواده همسری رقتیم امامزاده داوود هوا عالی بود و با پدرشوهر خوش سفرم واقعا خوش گذشت..ناهارم که جوجه زدیم..
عصری هم رفتیم یه سر به خواهری زدیم و برگشتیم خونه...امروز تنهام و همسر شبکاره و احتمالا شب پیش خواهر می مونم..
تا شب وقت دارم فکر کنم..
وقتی تنهام دوس دارم فقط فکر کنم...
کارهای خونه و شام و ناهارم تعطیل..