دیروز خیلی خوش گذشت سه تا مهمون داشتم..خواهرم، نعیمه و فائزه دوستان زمان دانشجویی که فائزه با پسر کوچیکش اومده بود...همسر هم خونه نیومد و از محل کار رفت پیش باجناقش که ما راحت باشیم اونقدر حرف داشتیم با هم بزنیم که مدام می پریدیم میون صحبت های همدیگه! ناهار هم یه ماکارونی پرملات با مخلفات درست کردم که اتفاقا همه هوس کرده بودن با سوپ و دسر موز، با هم میز غذا رو چیدیم و کلی خوش گذشت...خلاصه حدودای پنج بعد از ظهر هم رفتن خوب شد چندتایی عکس گرفتیم وگرنه دلم خیلی می گرفت از رفتنشون...
امروز یه دعا دارم:
خدایا کمک کن ما مجبور نشیم بریم سمت شرق و همین محله بمونیم