شکر پنیـــــــــــر

شکر پنیـــــــــــر

به اندیشیدن خطر مکن / روزگار غریبیست نازنین
شکر پنیـــــــــــر

شکر پنیـــــــــــر

به اندیشیدن خطر مکن / روزگار غریبیست نازنین

روزانه

یک ساعتی به آمدن همسر باقی مونده و من ناهار پختم و برای همسر سرما خورده ام سوپ درستیدم و آب پرتقال گرفتم و منتظرم که از راه برسه...


دیروز بالاخره بعد از رایزنی های یکساله با همسر و بالا پایین کردن موضوع به این نتیجه رسیدیم که برای آوردن نی نی اقدام کنیم (واقعا؟!!! یعنی ما هم پدر و مادر میشیم؟!!!) جرقه ی بحث ها مون هم از دعوای پدر شوهر زده شد، هفته پیش که رفتیم خونشون گیر داد به منو همسر که چرا برنامه تونو مشخص نمی کنید پس دیگه کی قصد دارید بچه بیارید و این حرفها منم فوری گفتم من که مشکلی ندارم همسر مخالفه اونم دیگه توپید به همسر که داداشتو نگاه کن حوصله بچشو نداره این طفلی صبح تا شب منتظره باباش بیاد باهاش بازی کنه اینم وقتی میاد از خداشه بچه خواب باشه چون حوصلشو نداره!! البته همسرم جواباهایی داد ولی خوب خودشم می دونست قانع کننده نیست حداقل اون قسمتش که گفت بچه آوردن هزینه داره! راستش خیلی از توپ و تشرهای پدر شوهر به همسر خوشحال شدم.

دیروز بالاخره همسر با شرط و شروطها و توضیحات مفصلی که همه چیز باید با برنامه باشه و من بی برنامگی رو نمی تونم تحمل کنم راضی شد خداییش عاشق بچه س و من بهش حق می دم که تو این شرایط بچه نخواد ولی از اونور قضیه هم باید نگاه کرد دیگه..


وضع مالی تا همسر سربازه تعریف خاصی نداره هرچند خداروشکر تا حالا لنگ نموندیم ولی بیشتر از این هم نمیشه صبر کرد فاصله سنی زیاد میشه و تا یکسال آینده هم باید برای ادامه تحصیل در خارج از کشور اقدام کنیم و من تمایلی ندارم تو کشور غریب بچه به دنیا بیارم و دست تنها باشم...

خلاصه همه چیز حکایت از آن داره که ما باید بجنبیم و ریسک بی ثباتی فعلی رو با توکل به خدا به جون بخریم چون چاره ای نیست...

این شد که تصمیم گرفتم برنامه روزانه مو عوض کنم چون کارهای زیادی برای انجام دادن دارم:


ترجمه ها رو تا خرداد تموم کنم

مطالعات پیش از بارداری داشته باشم که قراره با همسر بریم انقلاب چند تا کتاب بخرم هرچند از دیروز سایتها رو زیرو رو کردم

ورزش کنم

برای خودم و همسر رژیم غذایی در نظر بگیرم

پیدا کردن یه دکتر خوب و با تجربه و با حوصله و مشاوره گرفتن ازش

چک آپ کامل انجام بدم از وضعیت سلامتیم


با اینحال  دلهره دارم که نتونم از پسش بربیام چون این روزها به هزار تا چیز فکر می کنم و احساس می کنم هنوز کارهای زیادی دارم که باید انجام بدم و هنوز آمادگیش  نیست بعضی وقتها به همسر می گم کاش ده سال دیگه هم دیر نمی شد و درس و کارهای نکرده رو تموم می کردیم..

کاش همسر زودتر بیاد بازم با هم در این مورد حرف بزنیم.


راستی تا 80 درصد احتمال داره ما سمت شرق و تو ساختمون پدر شوهر اینا نریم و همینجا بمونیم...هفته پیش همسر آب پاکی رو ریخت رو دست پدر شوهر و گفت تمایلی به جابه جایی نداره به خاطر محل کارش و دردسرهای اسباب کشی و اینا منم انگار نه انگار که همه آتیشهاا زیر سر خود مظلوممه...



نظرات 2 + ارسال نظر
الهام یکشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 01:52 ب.ظ http://zip.lxb.com

سلام چرا از وبلاگت کسب درامد نمی کنی فقط کافیه یه کد تو وبلاگت بذاری بعد هر کسی که بیاد تو وبلاگت 200 ریال به حساب تو میاد. اول باید تو سایت این ↓↓↓↓↓↓↓↓ ثبت نام کنی.

http://zip.lxb.com

نخودچی یکشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 03:09 ب.ظ

سلام عزیزم خوش اومدی به وبم
((:
انشاالله نی نی سالم خدا بهتون بده

ممنون نخود چی جان که سر زدی...ایشالا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد