شکر پنیـــــــــــر

شکر پنیـــــــــــر

به اندیشیدن خطر مکن / روزگار غریبیست نازنین
شکر پنیـــــــــــر

شکر پنیـــــــــــر

به اندیشیدن خطر مکن / روزگار غریبیست نازنین

زندگی دوباره

دیروز عید فطر بود و ماه رمضان با همه خوبی ها و زیباییها و گرما و تشنگیهاش تموم شد.همیشه بعد این ماه دلم خیلی می گیره...

دیروز علاوه بر اینکه عید فطر بود پایان دو سال خدمت مقدس سربازی(بیگاری اجباری) همسر هم بود. اونقدر خوشحال بود که تصمیم گرفتم اون شب رو براش خاطره انگیز تر کنم بنابراین دست به کار شدم یه شام خوشمزه درست کردم و میز رو چیدم و شمع روشن کردم و جز یه لامپ کوچیک آبی تمام چراغها رو خاموش کردم...یه کم به خودم رسیدم و لباس عوض کردم..همسر کارای منو که می دید کلی ذوق می کرد...اونم مثل من لباساشو عوض کرد و آهنگ لایت گذاشت. خلاصه نشستیم پشت میز و شام خوردیم و از گذشته و آینده حرف زدیم همسر به تمام معنا خوشحال بود منم از شادیش شاد بودم ایکاش اینطوری عمر جوونا رو با سربازی هدر نمی دادن و حداقل داوطلبانه و با حقوق کافی می بود...به هر حال امیدوارم زندگیمون روی غلطک بیفته و از این به بعد پول سرازیر بشه به سمتمون کلی هدف واسه آیندمون داریم.


از هرم گرما به طور محسوسی کاسته شده دیروز صبح با خواهری اینا قرار گذاشتیم بزنیم به دل طبیعت که رفتیم ماکویی پور و با کمال تعجب دیدیم اون رودخونه خروشان خشک شده! ناچاراً همونجا موندیم...بعد ناهارم رفتیم کن تا آقایون تنی به آب بزنن و کلی شلوغی و کثیفی دیدیم و خواستیم برگردیم که شوهر خواهری گفت یه جایی بلده که خلوته خلاصه ما رو کلی پیاده راه برد تا رسیدیم به یه جایی که دار و درخت داشت و آب رد می شد حالا به چه بدبختی رسیدیم اونجا بماند...اینام سریع لباساشونو کندن و پریدن تو آب...منو خواهری هم فقط پاچه های شلوارمونو بالا زدیم و تو آب راه رفتیم!

بعد که خواستیم برگردیم باز شوهر خواهری گفت یه راهی واسه برگشت بلده که خیلی چشم نوازه و اینا و خلاصه منظورش مسیر کوهسار بود از اونجا که بیرون اومدیم رسیدیم محوطه وسیع حصارک که متوجه شدیم مکان فرود چتربازها و پاراگلایدر سوارهاست اونقدر ذوق زده شدیم که حد نداشت یه ربع اونجا وایسادیم و پروازشون رو از بالای کوه تا فرودشون تماشا کردیم و رفتیم سراغ یکیشون و چند و چون وارد شدن به این رشته رو پرسیدیم که توضیح داد تا 15 میلیون هزینه وسایل میشه و یک و نیم هم دوره آموزشش هست...اگر هم کسی بخواد میتونه 170 بده و آموزش ببینه و با چتر خودشون بپره...اگر هم کسی نخواد آموزش ببینه باید با دو تا چتر بپره که یکیش راننده هستش....خلاصه تجربه جالبیه ولی من جرأتشو ندارم...


اینم از دیروزمون...در کل بد نبود ولی چیزی که هست ته ته تفریحایی که می کنم احساس خوشی ندارم...چون همیشه دلم تنگه مدام با خودم می گم کاش مامانمم بود...کاش می تونستم بعد پیک نیک یه سر هم برم پیش مامان و شب شام خونشون بودیم ولی افسوس که هزار کیلوتری ازمون دوره...به طور کلی دقیقاً نمی دونم چه مرگمه.


پدر شوهر اینا از سفر چند روزه به شمال برگشتن و قراره فردا شب بیان خونه ما که شیرینی و شام پایان خدمت همسر رو بهشون بدیم...خوشحالم که میان ولی هزارتا کار دارم...همسر قول داده آخر همکاری رو باهام داشته باشه. اول باید از خرید شروع کنیم که تا یکی دو ساعت دیگه می ریم...می خوام کلم پلو شیرازی درست کنم که مطمئنم عاشقش می شن فکر نمی کنم تا حالا خورده باشن تصمیم دارم همه چی ساده باشه که نه اونا معذاب بشن نه من به دردسر بیفتم...


تا چه افتد و چه در نظر آید.


نظرات 1 + ارسال نظر
آ . د . م چهارشنبه 8 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 03:21 ب.ظ http://1adam.blogsky.com/

خوشبخت باشید ...

ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد