شکر پنیـــــــــــر

شکر پنیـــــــــــر

به اندیشیدن خطر مکن / روزگار غریبیست نازنین
شکر پنیـــــــــــر

شکر پنیـــــــــــر

به اندیشیدن خطر مکن / روزگار غریبیست نازنین

شام پایان خدمت

فکر نمی کردم پایان خدمت اینقدر واسه خانواده همسر مهم باشه که به خاطرش اینقدر هدیه بیارن از پول و سکه گرفته تا شیرینی و شکلات

بالاخره مهمونی دیشب برگزار شدخدارو شکر همه چی خوب بود مادر شوهر یک دست تاپ شلوارک قرمز جیغ خوشگل واسم سوغاتی آورده بود که کلی دوسش دارم..

 همه اومده بودن حتی جاری جدیده که من اصلا فکر نمی کردم بیاد چون هر بار دعوتش می کردیم یه جورایی از زیرش در می رفت و موکول می کرد به بعد عروسی با این تفاسیر منم کادو نخریده بودم واسش و بابتش کلی خجالت کشیدم...همسر می گفت مهم نیست و بعد از عروسی پاگشا دعوتشون می کنیم و هدیه می دیم ولی بالاخره اولین بار بود میومد خونه ما و باید بالاخره یه هدیه بهش می دادم


دیروز از صبحش بیدار شدیم کلی کار کردیم همسر کارای خرید و نظافت و پاک کردن سبزی و شستن میوه و درست کردن سالاد رو به عهده گرفت منم غذا درست کردم بعد از رفتن مهمونا دیگه نا نداشتم و از خستگی زیاد نمی تونستم بخوابم همسر یه کم کمر و پاهام رو ماساژ داد که خیلی بهتر شدم و بالاخره خوابم برد ولی کوهی از ظرف موند واسه فردا.صبح هم پدرشوهر اینا اومدن دنبالمون رفتیم بهشت زهرا و از اونطرف با مترو برگشتیم خونه و همسر بنده خدا نصف ظرفهای دیشب رو شست...

منم برم به نصف دیگه ظرفها برسم...


راستی این روزها سریال پدر سالار در حال بازپخشه که عاشقشم هر وقت می بینم می رم رو ابرها و به یاد اون سال ها میفتم که بچه بودم و خانوادگی هر هفته پای تلوزیون می نشستیم تا قسمت جدید شروع شه...یادش بخیر کاش بابام زنده بود...



نظرات 1 + ارسال نظر
آذرمی دخت پنج‌شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 07:09 ب.ظ http://azarmedokht.blogfa.com/

چه ساده و صمیمی می نویسی

ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد