شکر پنیـــــــــــر

شکر پنیـــــــــــر

به اندیشیدن خطر مکن / روزگار غریبیست نازنین
شکر پنیـــــــــــر

شکر پنیـــــــــــر

به اندیشیدن خطر مکن / روزگار غریبیست نازنین



اول از همه اینو بگم که آمپوله به حول و قوه الهی درد نداشت و بعد از تزریق آمپول که کلا دو ثانیه طول کشید و من اصلاً حسش نکردم کلا تا شب نیشم باز بود و به میمنت و مبارکی رفتیم بستنی خوردیم...


دو سه روزه اومدیم ولایت و خیلی خوش گذشته خدارو شکر...


موقع گذشتن از اصفهان سری به زاینده رود زدیم اونقدر این شهر زیبا و پرخاطره دوره دانشجوییم آلوده شده بود که فقط دوست داشتم لب رود که حالا لجن زاری بیش نبود بشینم و گریه کنم همسر هم فقط سرفه می کرد...خلاصه ده کیلومتری که از اصفهان دور شدیم آسمون دوباره آبی شد و نفس تازه کردیم...


 این بنزین های آلوده نفس کلان شهرها رو گرفته و معلوم نیس کی می خوان واسش فکری کنن! ما که به نوبه خودمون ماشینمونو گازسوز کردیم و خوشحالیم حداقل به اندازه خودمون دردی به درد شهرمون اضافه نکردیم...


از همسر بگم که اینجا کلی حال می کنه و چپ و راست ماشینشو می بره تعمیرگاه های مختلف و سرویسش می کنه و هی میگه اینجا همه چی یک چهارم تهران هزینه می بره..درست هم میگه تهران یه چک آپ و سرویس ساده 40 تومن میشه و اینجا 5 تومن!

خبری هم از سرفه های شدیدش تو تهران نیست...


هوا خیلی پاک و آفتاب پرحرارت تر از تهرانه من همش گلیم میندازم توحیاط آفتاب می گیرم...

خواهری طوطیشو که جدیداً خریده با خودش آورده این چند روز اونقدر شنگول بوده که میگه می ترسم برگردونمش افسرده شه!!





پ.ن: این مطلب خیلی پراکنده و مشعشع بود فقط خواستم چیزی نوشته باشم

نظرات 2 + ارسال نظر
الی پنج‌شنبه 27 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 10:32 ب.ظ http://khatereyesabz.blogfa.com

آره سمانه جون متاسفانه درسته. تقریبا یه هفته ی پیش یه دختر 21 ساله تو خیابون کشته شد. شوهر سابقش کشتش. دختره دوست ِ دخترخاله ی زن داداشم بود. میگن 15 سالش که بوده خونواده ش به زور شوهرش میدن. وضع مالیشون خوب نبوده. شوهرش هم معتاد. بعد میافته زندان. توی دوران زندان دختره طلاق میگیره و میره دنبال زندگیش. شوهر بعد آزادیش هی میاد تهدیدش میکنه. روز قتل هم خانومه رفته بود محل کارش که یه آرایشگاه ست. شوهر سابقش هم میاد پشت در آرایشگاه و داد و بیداد که بیا بیرون میخوام بکشمت. دختره زنگ میزنه آژانس و به همکاراش میگه سرشو گرم کنن تا اون فرار کنه و به اونا آسیبی نرسونه. فرار میکنه. مرده هم دنبال ماشینه. متاسفانه ماشین پشت چراغ قرمز و ترافیک گیر میکنه. دختر بیچاره هم میترسه شوهره خودشو برسونه پیاده میشه و در حال فرار مرد سر میرسه و چندبار از پشت چاقو رو فرو میکنه. همونجا از خونریزیه شدید روی کاپوت یه ماشین میمیره.
قراره یکی دو روز دیگه پسره رو اعدام کنن برای عبرت دیگران در ملاعام. آخه اینجا از این قتلا زیاد شده جدیدا.

وای الی جون مو به تنم راست شد!!!
به همین راحتی؟!

خانم دکتر کوچولو شنبه 29 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 03:25 ب.ظ

سلام سمانه خانوم ترسو آخه آمپولم ترس داره؟؟؟؟؟؟ خب چطوری حال و احوال؟ روزگارچطور میگذره؟؟من که یه عالمه دلتنگت شدم دوست دارم بوسسسسسسسسسسسسسسسسسس

چرا ترس نداره؟ طبیعیش اینه که آدم بترسه

خودت چطوریایی؟ روزگار داره می گذره بدون اینکه اصلا کاری به بد و خوب احوالات ما داشته باشه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد