کلا هر وقت مهمونی فامیل شوهر میشه یه استرسی میفته تو جونم طوری که از یه ماه قبل تو تکاپو میفتم کم و کسری ها رو جبران می کنم و تو نت دنبال غذا و دسر و تزیین سالاد می گردم...البته این سری بهتر از دفعات قبل بودم..
یه کشفی که کردم این بود که یهو یادم اومد غذاسازم انواع رنده ها و خلال کن ها رو داره و لازم نیست دیگه دو ساعت وقت بذارم سالاد درست کنم! این شد که تو جیک ثانیه سالاد آماده و خوشگل شد...بنده خدا مادر شوهر هم از دو سه ساعت قبلش اومد کمکم و پلو سفید رو دم کشید و همسر هم حسابی کمک کرد...غذای اصلی مرصع پلو بود.
و اینگونه مهمونی پاگشای جاری جون به خوبی و خوشی برگزار شد و خدا رو شکر همه راضی بودن. کیک تولد همسر هم آماده کردم و خلاصه با هدایایی که به جاری و آقا داماد تقدیم نمودیم شب پر خاطره ای رو به جا گذاشتیم...
چند وقت پیش تصمیم گرفتم ورزش کنم و الان یک ماهی هست که سالن می رم و بسکتبال بازی می کنم، ورزش مورد علاقه دوران تحصیلم ...تو این یک ماه پیشرفتم خوب بوده ولی انگار مربیه دوس نداره پیشرفت منو ببینه! و زیاد بهم پر و بال نمی ده!
از لحاظ تکنیکی مربی فوق العاده ایه ولی تمرینات و ارتباطش با بچه ها با نشاط نیست! اجازه نداریم تنهایی تمرین کنیم درحالیکه من نیاز شدیدی به تمرین و تکرار دارم...
امروز یه قضاوت عجولانه و بی منطق جلو بچه ها در مورد من کرد که تصمیم گرفتم سالنمو عوض کنم و برم یه جا دیگه! نمی دونم چرا توی بسکتبال با اینکه عاشقشم شانس نمیارم!
خب یه عکس هم از هنرنمایی هات میگرفتی دیگه
عکس که گرفتم ..یعنی بگذارم؟