از وقتی ماه رمضون شروع شده پامو از خونه بیرون نذاشتم جز چند باری که مهمونی دعوت بودیم...نگرانم تو گرما تشنه شم. یاد اون روزهای دانشجویی بخیر که ساعت هفت شب اذون بود!
چند تا کار ترجمه و ویراستاری دستمه یعنی به فایلها که نگاه می کنم فقط گشنه میشم و سرگیجه می گیرم صفحه رو می بندم و یا غرق افکار دور و درازم میشم یا تو وب می چرخم و از این سایت به اون سایت و این وبلاگ به اون وبلاگ می رم بلکه زمان بگذره!
همسر پژوهشکده س و قراره امروز بازبینی مقاله رو با استادش نهایی کنن و بفرستن واسه داوری نهایی و احتمالا تا شب طول بکشه کارشون...دو سال رو این مقاله کار کردن از خدا می خوام پذیرش نهایی رو بگیره وگرنه بورسیه بی بورسیه!
از شروع ماه مبارک قصد داشتم حلیم بپزم که هر شب یادم می رفت گندما رو بذارم خیس بخوره تا همین امروز که دوازدهمه!!! هنوز که هنوزه در حسرت حلیم موندم امشب می خوام واسه سحری قرمه سبزی بذارم ولی افطارو نمی دونم چیکار کنم...باید چندتا سایت آشپزی زیرو رو کنم بلکه یه چیزایی بهم الهام بشه..
یاد روزهای مجردی بخیر نمی فهمیدیم کی غذا میاد از کجا میاد چطور میاد! فقط می خوردیم..مامانی فدات شم که دلم برات یه ذره شده!
سلام سمانه جون خوبی؟ نماز روزه هات قبول، دلم برات تنگ شده بود، به خاطر خرابی بلاگفا نمیتونستم بیام، کوچ کردم به بلاگ اسکای