شکر پنیـــــــــــر

شکر پنیـــــــــــر

به اندیشیدن خطر مکن / روزگار غریبیست نازنین
شکر پنیـــــــــــر

شکر پنیـــــــــــر

به اندیشیدن خطر مکن / روزگار غریبیست نازنین

شروع یازده هفتگی

گاهی با خودم می گم یه نی نی وبلاگ راه بندازم اونجا از خاطرات بارداریم بنویسم ولی خوب که فکرشو می کنم می بینم هی از این وبلاگ به اون وبلاگ پریدنو دوست ندارم..الان مهمترین لحظات عمرمو می گذرونم و چرا همینجا که روزمرگیهامو می نویسم از بارداریم چیزی نگم؟ بخصوص اینکه من خاطرات مامانا رو که تو نی نی وبلاگ می خونم می بینم که بعد از یه مدت یعنی نهایت یکسال ونیمگی نی نیشون دیگه نوشتن رو به هر دلیلی رها کردن..این شد که تصمیم گرفتم همینجا طی طریق کنم و نی نیم رو هم از زندگی معمولیم جدا نکنم...


امروز وارد هفته یازدهم شدم و نی نی الان اندازه ی یه انجیره! تهوع ها هنوز هست که به زور قرص کنترلش می کنم...خواهری .و مادرشوهر گاهی برام غذا درست می کنن و می فرستن بیاد..از خونه خودمون که روزهاست بوی غذا بلند نشده! کافیه بوی پیاز داغ بشنوم یا حتی بهش فکر کنم که بنفش بشم و حالم بد بشه!

همه ی امیدم به سه ماهه ی دومه که تهوع از بین بره! همش درازکشم خوابم هم زیاد خوب نیست و همیشه یه بدحالی خاصی تو اعماق وجودم هست که گاهی با استرس و دلشوره ترکیب میشه و اگه گرسنه هم باشم قشنگ از پا درم میاره! نصف شبا دو سه بار از زور ضعف و گرسنگی از خواب بیدار میشم یا میرم دسشویی! کلا با دسشویی قرارداد محکمی امضا کردم!

با اینهمه این روزها رو دوست دارم خیلی عجیبه! گیجم! یعنی واقعا دارم مادر میشم؟ بارداری سخت تر از اونیه که فکرشو می کردم ولی دوسش دارم روزهای زیادی گذشت تا این اتفاق شیرین بیفته و انتظار تموم شه! همسر هر روز یه خروار ظرف میشوره و مراقب خورد و خوراکمه این شوری رو که تو وجودش می بینم دوس دارم، تلاششو که بیشتر شده و اضطرابی که واسه آینده داره و توکلش که همیشگی شده..


یه ماه دیگه عروسی داداشه و باید برم سفر..امیدوارم تا اون روز خیلی بهتر شده باشم...



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد