ساعت نزدیک دو نیمه شبه و کماکان ماه مبارک رمضان رو سپری می کنیم...
دیروز روز عجیبی بود...حملات تروریستی توی شهر اتفاق افتاد و عده ای مردم بی گناه کشته شدند...نمی دونم چه خبره تو دنیا هر روز و هر روز داره قتل و کشتار مردم اتفاق میفته و خدا می دونه کی وقت نغمه سرایی عشق می رسه کی ریشه دجال و تبهکاران از این دنیای قشنگ ما کوتاه می شه...
دلم خیلی گرفته و خوابم نمیبره...فیلم کشته شدن مردم رو که دوربین های مدار بسته توی ساختمون مجلس گرفته بودن دیدم و کلی غصه خوردم...خدایا مرهم بذار به دل خانواده هاشون تو رحمان و رحیمی تو نجاتمون بده...
امشب ریحانه تب داشت براش شیاف گذاشتم و کنارش خوابیدم و شیر دادم تا خوابش برد...نمی دونم طفل معصومم چرا تب کرده...
هنوز تو خونه جدید درست حسابی جاگیر نشدیم خونه وسیله نو و پرده جدید و فرش و خلاصه خرج داره که باید یکم دست و بالمون باز شه ..
دلم هوای تازه می خواد...شهرم فسا و مامانم و برادرام...
۲۱ خرداد سالگرد فوت بابای عزیزمه سالگرد عروج شهادت گونه ش...
چه روزای سختی بود...
شاید بیام و از اون روزها بنویسم...
امشب فوق العاده دلم گرفته..کاش وبلاگستان اینقدر سوت و کور و منسوخ نمی شد...من از اینستا متنفرم آخه اونجا چی بنویسم چطور درد دل کنم
صبح میشه اینشب باز میشه این در
غم نخور
ان شاءالله
ناراحت نباش دیگه ....اینجا اصلا سوت و کور نیس.....من تموم پستایی که گذاشتی و خوندم....
واقعا؟ فکر می کردم این مدت واسه خودم می نوشتم...جای شکرش باقیه