شکر پنیـــــــــــر

شکر پنیـــــــــــر

به اندیشیدن خطر مکن / روزگار غریبیست نازنین
شکر پنیـــــــــــر

شکر پنیـــــــــــر

به اندیشیدن خطر مکن / روزگار غریبیست نازنین

یه روز اردیبهشتی

تازه از حموم اومدیم بیرون منو و ریحانه...

واسش سوپ گرم کردم داره با خرگوشش می خورهخودمم یه قهوه ریختم و لم دادم رو مبل و همین الان تمومش کردم.. 

امروز کلاس عکاسی دارم و باید یه تکون به خودم بدم..

دو ساعت دیگه باید برم و تا اون موقع خونه رو مرتب کنم و غذا بدرستم و ریحانه هم ببرم خونه خواهر جان..

دی روز نمایشگاه کتاب بودیم با بچه ها و ساره و مامان هر چند با وجود بچه خسته شدیم ولی ارزششو داشت و واسه خودمون و بچه ها کتاب خریدیم.. 

امروز یکم بی حوصله بودم که تا شب ان شاءالله درستش می کنم و روزمو می سازم...

مادرشوهر امروز مشرف شدن به کربلا براش آرزوی سلامتی دارم و امیدوارم این سفر نصیب ما هم بشه و اون امام هدایت مارو هم بطلبن. .

پنج شنبه و جمعه گذشته هم رفتم مطب پدرشوهر از کلاشون عکاسی و فیلمبرداری کردم و بخاطرش دستمزد گرفتم و این روحیه مو خیلی خوب کرد..

به امید  دستمزدهای بیشتر و پول های کلان تر

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد