شکر پنیـــــــــــر

شکر پنیـــــــــــر

به اندیشیدن خطر مکن / روزگار غریبیست نازنین
شکر پنیـــــــــــر

شکر پنیـــــــــــر

به اندیشیدن خطر مکن / روزگار غریبیست نازنین

سکوت

امروز دل یه عزیزی رو شکستم یعنی خدا منو می بخشه؟


ﺍﻣﺎﻡ ﻋﻠﯽ ) ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ( :
ﺍﻟﺼَّﻤْﺖُ ﻳُﻜﺴِْﻴﻚَ ﺛَﻮْﺏَ ﺍﻟْﻮَﻗَﺎﺭِ ﻭﻳَﻜْﻔِﻴﻚَ ﻣَﺆُﻭﻧَﺔَ ﺍﻹﻋْﺘِﺬﺍﺭِ.
ﺳﻜﻮﺕ  ﺑﻪ ﻣﻮﻗﻊ ، ﻟﺒﺎﺱ ﻭﻗﺎﺭ ﺑﺮ ﺍﻧﺪﺍﻣﺖ ﻣﯽﭘﻮﺷﺎﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺭﻧﺞ ﻣﻌﺬﺭﺕﺧﻮﺍﻫﯽ ﺭﻫﺎﻳﺖ ﻣﯽﻛﻨﺪ.
Timely silence dresses you in the garment of dignity and saves you
from having to apologize .
ﻋﻴﻮﻥ ﺍﻟﺤﻜﻢ ﻭﺍﻟﻤﻮﺍﻋﻆ، ﺹ21

ما همیشه با همیم

بعد از فوت مامانجون(مادربزرگ همسر که همه خیلی دوستشون داشتیم) تصمیم نداشتم همسرو تنها بگذارم و برم ولایت چون تنها می شد و غصه می خورد ولی چون مامان اومده بود تهران و خواهری و همسرش هم تصمیم به رفتن به ولایت داشتن خودش  اصرار کرد که با مامان اینا برم و یکهفته ای برگردم...یکشنبه پیش عازم رفتن شدیم و پریروز دو شنبه راه افتادم سمت تهران که همین تبدیل هفت روز به هشت روز کلی همسرو شاکی کرده بود و کل روز و با هم قهر بودیم تاشب...

خودم خیلی دوس داشتم یک دی ماه (فردای شب یلدا که سالروز آشناییمون هست) پیش همسر باشم این روز برای ما دونفر خیلی خاص و باشکوه و پرمعناست و حتی بیشتر از روز ازدواج و تولد و اینا دوسش داریم اصلا تصمیم گرفتیم سالگرد ازدواجمونم همین روز در نظر بگیریم ولی خوب بالاخره نتونستم اونروزو تهران باشم و چون همسر باهام قهر کرده بود شب یلدا هم با هم صحبت نکردیم و اس ندادیم و فرداش هم به هم تبریک نگفتیم مواقع لجبازی هردو از هم بدتریم ولی خداییش داشتم دق می کردم...

خلاصه روزی هم که رسیدم تهران تا شب با هم قهر بودیم سر دیرکرد من به اضافه چند تا مسئله بیخودی تا اینکه من رفتم تو اتاق خوابیدم و همسرم رفت روی مبل دراز کشید...داشتم یه خواب عجیب غریب می دیدم که یهو از خواب پریدم و دیدم همسر بالا سرم جلو آینه وایساده و موهاشو شونه می کنه با وحشت نگاهش کردم و هنوز نمی دونستم کجام اونم با تعجب نگاهم می کرد و یه چیزی گفت به خودم که اومدم و شناختمش همه قهرها و اخم و تخم ها یادم رفت و دستشو گرفتم تو دستم اونم سریع بغلم کرد و همه چیو از دل هم درآوردیم دلم واسش سوخت خیلی تنهایی کشیده بود همون موقع که سوار اتوبوس شدم برم ولایت عذاب وجدان اومد سراغم تا وقتی برگشتم...خلاصه همسر گفت بریم بیرون حاضر شدیم رفتیم رستوران و سینما و بستنی و ایناااااا به جای اون روز سالگرد آشنایی که پیش هم نبودیم و کلی خوش گذشت...فعلا اوضاع آرومه

خدایا شکرت به خاطر همه چیز..

ولی نمی دونم ناهار چی بپزم ها


انا لله و انا الیه راجعون

مامانجون رفت و از این به بعد قاب عکسش گوشه طاقچه یادآور خاطرات پرمهرش برای ما خواهد بود...


آپلود عکس" />

خوشمان آمد

خوب اینم از 5 +1 دیگه چی می خوایم؟

زندگی در گذر است

خبری نیست جز اینکه ماه محرمه و من دو روز در هفته میرم کلاس GIS بلکه به علم مرتبط با رشته تحصیلیم اضافه شه این کلاسیه که ما عینشو توی دوره ارشد داشتیم ولی حتی در حد ورود اطلاعات به نرم افزار هم چیزی بهمون یاد ندادن برعکس کلاس همسر اینا که این دوره رو داشتن و کلی مهندس شدن و من الان بعد فارغ التحصیلی مجبور شدم چهارصد تومن بدم و مقدماتی و پیشرفته شو بگذرونم...الانم دارم تمریناشو انجام می دم...

همسری گلم قند عسلم امروز روزه بود واسش سوپ و ماش پلو درست کردم...

سریالی هست به اسم "نوشدارو" گویا مرداد و شهریور پخش می شده ولی ما ندیده بودیم همسر اتفاقی یه قسمتشو دیده خوشش اومده(چه عجب از یه سریال خوشش اومد این بشر) الان کل قسمتاشو دانلود کرده هر شب یک قسمتشو می بینیم بد نیست کلا موضوع جالبی داره


آپلود عکس" title="اینجا">اینجا


سینما هم این روزها فیلم خاصی نداره که قابل دیدن باشه طی هشت ماه گذشته کلا سه بار با همسر رفتیم سینما "تهران 1500 ""گذشته" و "در بند" رو دیدیم و فقط به خاطر یکیش از رفتن به سینما پشیمون نشدیم...طبق سرچی که انجام دادم فیلم "به خاطر پونه" همش دعوا و مرافعه داره "پل چوبی" عشق مثلثیه "هیس دخترها فریاد نمی زنند" بسیار تراژیک و غمناکه اینا فیلمای شاخ این مدته و  هیچکدوم به مذاق منو همسر خوش نمیاد....یاد اون روزها بخیر که با دوستام رفتیم سینما "یک تکه نان" رو دیدیم و چقدر کیف کردیم کلا دوران رکود سینماست و الان یکساله که به جز "گذشته" فیلم قابل تاملی ندیدم...

خلاصه زندگی می گذره...