شکر پنیـــــــــــر

شکر پنیـــــــــــر

به اندیشیدن خطر مکن / روزگار غریبیست نازنین
شکر پنیـــــــــــر

شکر پنیـــــــــــر

به اندیشیدن خطر مکن / روزگار غریبیست نازنین

قشنگ مامان

دیشب مهمون داشتم و از عصری مشغول کارام بودم امیرم باشگاه بود...

ریحانه خیلی شیطونی میکرد و این موقع ها که کار دارم و امیرم نیست بدجوری رو مخم میره..

یهو کفری شدم و سرش داد کشیدم همون موقع امیرعلی فسقلی واسه اینکه جو رو عوض کنه پاشد رو پاهاش وایساد که من ذوق زده شم عصبانیتم یادم بره..

وای خدا اونقدر این حرکتش قشنگ بود هی تو ذهنم یادآوریش می کنم قند تو دلم آب میشه

پاییز

پاییز که می شود 

حواستان به آدم های 

زندگیتان باشد.

کمی بهانه گیر می شوند

حساس می شوند،

توجه می خواهند

دست خودشان هم نیست

این خاصیت پاییز است،

آدم ها را از همیشه عاشق تر

 می کند

مگر می شود پاییز باشد و 

دلت هوای قربان صدقه های 

از ته دل کسی را نکند؟

مگر می شود پاییز باشد و 

دلت هوس نکند عاشق باشی؟

که عاشقت باشند؟

باد باشد باران باشد و یک

 خیابان پر از برگ های خشک 

و  نارنجی

تو باشی و تو

تو باشی و او

فرقی ندارد 

قدم زدن در بساط دلبرانه پاییز

همه جوره می چسبد





سپاسگزاری

درسته که سری قبل خیلی غمگین بودم و هنوزم آثارش باقیه..

ولی امروز اومدم بنویسم درحالیکه از ته دلم شادم..

امروز اتفاق قشنگی افتاد دیدم حیفه که ننویسم...

قرار عکاسی داشتم دوستم قرار بود خواهرزاده هاشو بیاره واسه عکاسی پاییزی...منتها دیر قرار رو اوکی کرد و من فقط چند ساعت وقت داشتم که محل عکاسی رو معرفی کنم..

هفته پیش واسه عکاسی از مشتریهای قبلی رفتیم باغ انار یکی از آشناها که خیلی زیبا بود این هفته هم زنگ زدم اونجا که اوکی کنم ولی گفتن برگهای درختها کامل ریخته و لخت لخت هستن..

زنگ زدم به پسرعمه هام که خودشون باغ دارن و بهم قول داده بودن واسه لوکیشن عکاسی واسم باغ جور کنن ولی متاسفانه پیچوندنم..

از خدا خواستم کمکم کنه جلو دوستم بتونم جای قشنگی ببرم..

در نهایت که دیدم از باغ خبری نیست تصمیم گرفتم بریم پارک شهر که یه پارک عمومیه و پاییزی هم نیست زیاد..

خلاصه ناامیدانه رفتم دنبال دوستم  و به سمت پارک شهر حرکت کردیم..

نرسیده به اونجا باغی دیدم که درش باز بود و توجهم رو حلب کرد درختهای انار و خرمالو از دیوارهای باغ دیده می شدن..

ماشین رو نگه داشتم و رفتم داخل صاحبش نبود گشتی زدم

اونقدر باغ زیبا و پاییزی و برگریزان بود که حد نداشت...

ذوق زده متولی اونجا رو پیدا کردم و ازش اجازه گرفتم با خوشرویی اجازه داد و گفت اینجا باغ امام حسینه هرچی دوس داری برو عکاسی کن..

اونقدر عکسها زیبا شد که حد نداشت.. دوستمو خواهرش و بچه هاش خیلی خوشحال شدن از دیدن همچین  باغ رویایی..


امروز اشک شکرگزاری ریختم..

دلم شاد شد

خدایا شکرت

می دونم داری کمکم می کنی که قوی بشم از چشمم پنهون نیست..

بعد از مدتها که دلم پر از غم بود نشونه های قشنگی می بینم امید به دلم برگشته‌..

خدای مهربونم باهام باش 

دوستت دارم..

پااییز بی مهری و بی پولی

اینروزا همش غم دارم

دیگه بیشتر از این چی بگم..

دلم روزهای شاد و پر پول می خواد...کم و کسریهام جبران کنم بدهیامو بدم دل بچه هامو شاد کنم براشون شیرینی و لباس بخرم و تفریح خوب ببرمشون برای خودمم نفر آخر یه کرم پودر بخرم...

تو دلم غمباده 

چی شد که اینطوری شد

دلم شونه های بابام می خواد

خوشبحال هرکی آغوش امن و بامحبت پدرشو داره..

بدون اینکه از درددلام بگم به چشماش نگاه می گردم و غمهام یادم می رفت..

دلم تنهایی می خواد خودم و بچه هام فقط..



خیلی خجالت کشیدم

جمعه عکاسی دارم و لنز دوربینم دست خواهرجونه و نمی تونه سه روزه از تهران به دستم برسونه..

یه لنز دیگه هم دارم که زیاد واسه عکاسی پرتره مناسب نیست..

خلاصه موندم چیکار کنم..

پیام دادم به دوستم ساره کهربایی که لنز دوربینشون بهم قرض بده 

گفت باید از شوهرش بپرسه

دو ساعت طول کشید و جوابی نداد

خیلی حس بدی بود مشخص بود دوس ندارن لنزو بدن البته حق هم دارن عکاس ها روی تجهیزاتشون حساسیت زیادی دارن..

از ناراحتی ضعف شدی  داشتم..

پیام دادم بهش تشکر کردم و گفتم عکاسی رو کنسل کردم لنز لازم ندارم دیگه..اونم فوری جواب داد و گفت خواهش می کنم..

چقدر خجالت کشیدم..

راستش این روزا خیلی به پول نیاز داریم حتی به صد هزار تومن نیاز دارم واسه همین خواستم هرجور شده این مشتری رو نگه دارم...

تصمیم گرفتم با اون یکی لنزم عکاسی کنم

ان شاءالله عکسای خوبی بشه...

خلاصه خواستم اینجا احساس امشبمو بنویسم تا پشت دستمو داغ کنم و هیچ وقت از کسی تقاضایی نداشته باشم  و اینهمه حس و حال بد تو دلم تلنبار نکنم...