چیزی به پایان کلاس عکاسیم باقی نمونده ولی من کار کردن رو شروع کردم و خدا رو شکر امشب اولین دستمزدم رو بابت عکاسی از کیانا کوچولو دریافت کردم...
فقط خداروشکر می کنم که از پسش براومدم و مادرش راضی بود
امروز بیست و سومین سالگرد فوت بابای قشنگمه
بابا فوت نکرد شهید شد ولی ترجیح دادن که بهش نگن شهید...
اون روز نحس همین امروز و اون شب نحس دیشب بود که همسایه ها جمع شده بودن تو کوچه و پچ پچ می کردن اون روزها همه بیشعور بودن و فهم و عقل درستی رو در ارتباط و تعامل با زنی که همسرش و بچه های کوچکی که پدرشون رو از دست دادن نداشتن..
چه تلخ بود و چه غمگین..
چه غمگین که شیرین ترین جان بعد از خودت رو از دست دادی و چه تلخ که هیچکس رو نداشتی درکت کنه و دست نوازش به سرت بکشه..
روحت شاد پدر آسمانی
همیشه عاشقت می مونم
هیچی دیگه امروز ۶ رمضان ۱۴۴۰ هستش و من سحر بیدار نشدم و خواب موندم..
منم و یه روز طولانی تا افطار...
خدا خودش قدرتشو بهم بده بتونم روزه بگیرم..
دیشب ریحانه خوابش میومد و بت یه گریه طولانی بالاخره خوابید..
دلش می خواست نخوابم و باهاش برم نقاشی بکشه بچم..
امروز باید براش جبران کنم و یه دل سیر نقاشی کنیم و کتاب بخونیم..
تازه از حموم اومدیم بیرون منو و ریحانه...
واسش سوپ گرم کردم داره با خرگوشش می خورهخودمم یه قهوه ریختم و لم دادم رو مبل و همین الان تمومش کردم..
امروز کلاس عکاسی دارم و باید یه تکون به خودم بدم..
دو ساعت دیگه باید برم و تا اون موقع خونه رو مرتب کنم و غذا بدرستم و ریحانه هم ببرم خونه خواهر جان..
دی روز نمایشگاه کتاب بودیم با بچه ها و ساره و مامان هر چند با وجود بچه خسته شدیم ولی ارزششو داشت و واسه خودمون و بچه ها کتاب خریدیم..
امروز یکم بی حوصله بودم که تا شب ان شاءالله درستش می کنم و روزمو می سازم...
مادرشوهر امروز مشرف شدن به کربلا براش آرزوی سلامتی دارم و امیدوارم این سفر نصیب ما هم بشه و اون امام هدایت مارو هم بطلبن. .
پنج شنبه و جمعه گذشته هم رفتم مطب پدرشوهر از کلاشون عکاسی و فیلمبرداری کردم و بخاطرش دستمزد گرفتم و این روحیه مو خیلی خوب کرد..
به امید دستمزدهای بیشتر و پول های کلان تر
امروز یازدهمفروردینه
خیلی دوس داشتم دفتر خاطرات داشتم و به جای وبلاگ اونجا می نوشتم
قلم و کاغذ انرژی دارن و قدرتی بهممیدن که انگار هرچی از امید و آرزوهایم اونجا می نویسم جون می گیرن و به واقعیت تبدیل میشن.
به زودی دفتر هم آماده می کنم و هم اینجا و هم اونجا می نویسم.
هوا عالیه و سال پربارشی رو شروع کردیم...بعضی نقاط سیل اومد ولی با اینحال من خوشحالم از اینکه سرزمین خشکمون یه دل سیر آبیاری شد و سفره های زیرزمینی و دریاچه ها و تالاب ها و سدها پر شدن..
این مدت تعطیلات به عروسی رفتن و تولد و گردش در طبیعت و پیکنیک و مهمونی گذشت و کمی هم فیلم و مطالعه و تمرین خط...
سال ۹۷ برای من شروع یک تحول بود و ان شاءالله در سال جدید تحول واقعی رخ میده و حتما تغییراتی که مدنظرمه در ۳۵ سالگی اتفاق میفته..
۳۵ سال از خدا عمر گرفتم زندگی رو دوس دارم تغییر و تحول و به پیش رفتن رو می پرستم..
همیشه امید و هدف دارم و درکنار همسر و ریحانه عزیزم به اهدافم میرسم..
سلامتی
روابط فوق العاده
عشق و محبت
ثروت
پیشرفت
خدایا به امید تو