-
آشتی
دوشنبه 23 تیرماه سال 1393 14:02
دیشب همسر یه عالمه باهام حرف زدو و خدا رو شکر مسائل بینمون حل شد... بعدم نشستیم فینال جام جهانی تماشا کردیم که تیم من شکست خورد و باید واسه همسر پیتزا سبزیجات بگیرم
-
بی حوصلگی
یکشنبه 22 تیرماه سال 1393 21:21
بیست روز به اتمام دوره خدمت سربازی همسر مونده و این یک ماه آخرو مرخصی گرفته و توخونه س... تو این مدت دوبار به هم گیر دادیم و قهر کردیم الانم تو دوره فترت دوم به سر می بریم... از صبح تو اتاق بودم و با هم حرف نزدیم... دیشب سعی کرد از دلم دربیاره ولی منو بیشتر عصبانی کرد..خیلی از دستش ناراحتم... تو فکرم یه مدت برم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 خردادماه سال 1393 21:54
شب تلخ و اشک آسایی رو دارم پشت سر می گذارم حتی تماشای فوتبال و والیبالم شادم نکرد... خدایا مددی
-
روزهای ورزشی و غیر ورزشی
شنبه 24 خردادماه سال 1393 19:21
این روزها حال و هوا به وفور ورزشیه، جام جهانی فوتبال و لیگ جهانی والیبال...پیروزی پیاپی والبالیست ها و چه بسا کیسه گل شدن فوتبالیست ها که البته از فردا معلوم میشه! تصمیم داشتم برم بازی والیبال ایران رو با برزیل ببینم که متوجه شدم ورود خانم ها ممنوعه مگه اینکه پاسپورت غیر ایرانی داشته باشی و مقداری خارجکی باشی تا راهت...
-
خانه یابی
شنبه 10 خردادماه سال 1393 12:50
این روزها بیشترین چیزی که فکر منو همسر رو مشغول کرده یافتن یه خونه مناسبه با یه سری ویژگی های خاص مثل نزدیکی به مترو و آرامش محل که البته به سختی این دو تا با هم جور در میاد چون هرچی به خطوط مترو نزدیم شی شلوغی هم با خودش میاره البته ماشین داریم ولی همیشه نمی شه ازش استفاده کرد و ما باید بالاخره این مسیر غرب به شرق و...
-
حیف
شنبه 3 خردادماه سال 1393 11:41
حیف هوای بهاری و بارونی این روزهای بهار و اواخر اردیبهشت که با نمایش دندون های تیز صاحبخونه ها به مستاجر از جمله ما خراب میشه
-
روز خوب زندگی من
سهشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1393 21:38
امروزمیلاد امام علی (ع) و روز مرده روزی که من و همسر بعد از یه عالمه جدایی تلخ و شیرین بالاخره با هم عقد کردیم... خدایا شکرت هیچ وقت یادم نمیره که چطور در حقم معجزه کردی... همیشه و همیشه و همیشه شککککککککر پیوست: اینجا رو بعداً با جزییاتی از آشنایی من و همسر آپ می کنم..
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1393 11:15
نشستم پای ترجمه ولی اصلا حسشو ندارم... از وقتی مامان اومده زیاد دل به کار نمی دم و هی میشینیم حرف می زنیم یا می ریم بیرون... دیروزم رفتیم نمایشگاه ولی چیز خاصی نخریدیم قراره پنج شنبه یک بار دیگه با دوستم برم..خواستم قلم نوری بگیرم که حدود دویست قیمتش بود و منصرف شدم... خلاصه بعد از دو ساعت موندن تو ترافیک مدرس و چمران...
-
روزهای اردیبهشتی
پنجشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1393 22:39
من اردیبهشتی نیستم ولی اردیبهشتی ها رو دوست دارم چون بهترین دوستام اردیبهشتی ان اینو تو اولین پستمم گفتم! یکسال از افتتاح وبلاگم گذشت اون روزها همش حال و هوای کتاب و وبلاگ نویسی و فعالیتهای فرهنگی تو سرم بود که خوب زیاد به عمقش نرفتم چون نشد... هنوز کتابهایی رو که پارسال از نمایگاه خریدم به طور کامل نخوندم...اون کتاب...
-
پسرشجاع
جمعه 5 اردیبهشتماه سال 1393 21:56
به دلیل اینکه همسر به دلایل مختلف شایسته ی این عنوانه از این به بعد به همین نام نامیده میشه پسر شجاع
-
روزانه
یکشنبه 24 فروردینماه سال 1393 13:49
یک ساعتی به آمدن همسر باقی مونده و من ناهار پختم و برای همسر سرما خورده ام سوپ درستیدم و آب پرتقال گرفتم و منتظرم که از راه برسه... دیروز بالاخره بعد از رایزنی های یکساله با همسر و بالا پایین کردن موضوع به این نتیجه رسیدیم که برای آوردن نی نی اقدام کنیم (واقعا؟!!! یعنی ما هم پدر و مادر میشیم؟!!!) جرقه ی بحث ها مون هم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 فروردینماه سال 1393 18:45
امروز خواستیم به سمت تهران حرکت کنیم که به دلایلی افتاد واسه فردا به جاش رفتیم کوه و دشت و دمن یه دوری زدیم چایی و شیرینی و آجیل خوردیم برگشتیم خونه... هوا بارونی بود
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 فروردینماه سال 1393 11:48
دو روزی به بندر عباس مسافرت کردیم که به توبه کردن افتادیم بسکه شلوغ و کثیف بود! اینم دریا رفتن ما! فقط قسمت قایق سواری و خوردن ماهی تازه خوب بود... امروز ناهار خونه دایی دعوتیم و فردا هم پیش به سوی تهران... کلا نیمه اول عید خوب بود نیمه دوم هم می تونست بهتر باشه اگه بعضی ها اجازه می دادن
-
عروس هلندی
سهشنبه 5 فروردینماه سال 1393 13:11
ما الان ولایت خودمونیم و کلی داریم حال می کنیم هوا تمیز و آفتابی و آبی همسری و شوهر خواهری هی قالیچه می ندازن تو حیاط و زیر ظل آفتاب می شینن آفتاب می گیرن و هر از گاهی هم یه پرتقال یا نارنگی که از پارسال سر شاخه ها مونده می چینن می خورن و کیف می کنن اتفاق نمی دونم بگم خوب یا بدی که افتاد این بود که خواهری پرنده...
-
نوروز مبااااارک
پنجشنبه 29 اسفندماه سال 1392 13:58
رونق عهـــد شبابست دگــر بوستان را / میرسد مـــژده گل بلبل خوش الحان را ای صبا گر به جوانان چمـن بـاز رسی / خدمت ما برسان سرو گل ریحـــان را
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 اسفندماه سال 1392 09:31
تی وی سریال تکراری مسافران پخش می کنه...منم نشستم روی مبل یه سرم تو لپ تاپه یه سرمم تو تی وی انگار نه انگار خونم بمب ترکیده و من همین امروز وقت دارم سروسامونش بدم! همسر امروز صب بیدار شده صبحونه عشقولانه تدارک دیده اومده مثل پرنسس ها منو از خواب بیدار کرده دستمو گرفته برده سر میز بعد تا رفت چایی بریزه دوویدم wc صورتمو...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 اسفندماه سال 1392 12:28
خداروشکر پدر شوهر دیروز از بیمارستان مرخص شد و ما بعد از دو روز و دوشب ماندن به خانه برگشتیم... هنوز پرده ها و فرش کوچیک جلو تی وی رو نشستم...منتظرم همسرم برسه کارارو بریزم سرش طفلی چندتا کاره باید انجام بدم... کارهای خونه تکونی رو تموم کنم آرایشگاه برم خرید برم با خواهری به دو تا از دوستام که بهشون قول دادم سر بزنم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 اسفندماه سال 1392 13:54
بدترین چیزها همیشه در درون آدم اتفاق می افتد. اگر اتفاق در بیرون اتفاق بیافتد، مثل وقتی که اردنگی می خوریم، می شود زد به چاک. اما از درون غیر ممکن است. زندگی در پیش رو-رومن گاری
-
بوی بهار
یکشنبه 18 اسفندماه سال 1392 10:43
این روزها هوا عالیه به نیمه های اسفند رسیدیم و بهار داره نزدیک میشه همسری تا سیزدهم عید مرخصی داره و گاهی می ریم بیرون قدم میزنیم...همه مشغول خونه تکونی و انجام کارهای عقب افتاده ان.. خواهری پریروز اسباب کشی داشت رفتیم کمک کردیم آخ که چقدر این بشر فعال شده قبل از ازدواجش تو خونه هیچ کاری نمی کرد مانیفستش هم این بود که...
-
سپندارمذ
سهشنبه 29 بهمنماه سال 1392 12:09
امروز بیست و نه بهمن روز عشق ایرانیه و من به این مناسبت امروز حتی ناهااااااااااارم نپختم چه برسه به اینکه یه کار خاص کنم همسر جون امروز زود اومده خونه و الان خوافیده....کم کم برم فکر غذا باشم.... روز عشق مبارک و عشق و عاشقی تان پردواااااااام
-
تولد خودم
پنجشنبه 24 بهمنماه سال 1392 15:15
می رسیم به بحث شیرین تولد خودم که امروزه و دیشب همسری گلم بنده رو سورپرایز کرد...کلا خیلی خوفه که ما هر دو بهمنی هستیم شروع زندگی مشترکمونم تو این ماه بود از طرفی کلی مناسبت و جشن و ولنتاین و اسپندارمزگان تو این ماه داریم از طرف دیگه کلی با هم تفاهمات داریم..هرچند هر از گاهی هم واسه خالی نبودن عریضه با هم قهر می کنیم!...
-
کیک تولد
سهشنبه 22 بهمنماه سال 1392 19:13
به زودی در این مکان عکس کیک تولد همسر که خودم پختم نصب می شود این کیک اینم هدیه:البته آبی رنگش (کلیک روی جعبه ) بهار ثانیه ثانیه از راه میرسد و اینجا کسیست که به اندازه تمام شکوفه های بهاری دوستت دارد ... تولدت مبارک همسری
-
همسایه وسواسی!
سهشنبه 8 بهمنماه سال 1392 12:41
اه باز این زن و شوهر همسایه بغلیمون با هم دعواشونه، با اون سنشون خجالت نمی کشن عایا؟ یا با هم حرف نمی زنند یا دعواشونه و بدو بیراه بار هم می کنند از این دو حالت خارج نیست...اوایل برام مهم نبود ولی الان دیگه عصبی می شم...خانمه هم وسواس داره و خیلی رو مخه مثلا ما یه دونه درخت کاج تزیینی خریدیم گذاشتیم دم در آپارتمان بعد...
-
مهمونی
شنبه 5 بهمنماه سال 1392 21:56
دیروز باز مهمون داشتم اما اینبار ده نفر و اونم خانواده همسر به همراه جاری و عمه و شوهر عمه همسر...کلا این یکسالی که از عروسیمون گذشته اولین باری هست که خانواده همسر واسه ناهار یا شام میان خونمون چون اعتقاد دارن نباید به زن و شوهر جوون و تازه ازدواج کرده زحمت داد... اول از آشپزی بگم که از یه ماه پیش فکر می کردم چی بپزم...
-
یه روز خوب!
یکشنبه 15 دیماه سال 1392 12:17
دیروز خیلی خوش گذشت سه تا مهمون داشتم..خواهرم، نعیمه و فائزه دوستان زمان دانشجویی که فائزه با پسر کوچیکش اومده بود...همسر هم خونه نیومد و از محل کار رفت پیش باجناقش که ما راحت باشیم اونقدر حرف داشتیم با هم بزنیم که مدام می پریدیم میون صحبت های همدیگه! ناهار هم یه ماکارونی پرملات با مخلفات درست کردم که اتفاقا همه هوس...
-
سکوت
دوشنبه 9 دیماه سال 1392 14:07
امروز دل یه عزیزی رو شکستم یعنی خدا منو می بخشه؟ ﺍﻣﺎﻡ ﻋﻠﯽ ) ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ( : ﺍﻟﺼَّﻤْﺖُ ﻳُﻜﺴِْﻴﻚَ ﺛَﻮْﺏَ ﺍﻟْﻮَﻗَﺎﺭِ ﻭﻳَﻜْﻔِﻴﻚَ ﻣَﺆُﻭﻧَﺔَ ﺍﻹﻋْﺘِﺬﺍﺭِ. ﺳﻜﻮﺕ ﺑﻪ ﻣﻮﻗﻊ ، ﻟﺒﺎﺱ ﻭﻗﺎﺭ ﺑﺮ ﺍﻧﺪﺍﻣﺖ ﻣﯽﭘﻮﺷﺎﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺭﻧﺞ ﻣﻌﺬﺭﺕﺧﻮﺍﻫﯽ ﺭﻫﺎﻳﺖ ﻣﯽﻛﻨﺪ. Timely silence dresses you in the garment of dignity and saves you from having to apologize ....
-
ما همیشه با همیم
چهارشنبه 4 دیماه سال 1392 11:26
بعد از فوت مامانجون(مادربزرگ همسر که همه خیلی دوستشون داشتیم) تصمیم نداشتم همسرو تنها بگذارم و برم ولایت چون تنها می شد و غصه می خورد ولی چون مامان اومده بود تهران و خواهری و همسرش هم تصمیم به رفتن به ولایت داشتن خودش اصرار کرد که با مامان اینا برم و یکهفته ای برگردم...یکشنبه پیش عازم رفتن شدیم و پریروز دو شنبه راه...
-
انا لله و انا الیه راجعون
شنبه 16 آذرماه سال 1392 10:45
مامانجون رفت و از این به بعد قاب عکسش گوشه طاقچه یادآور خاطرات پرمهرش برای ما خواهد بود... " />
-
خوشمان آمد
دوشنبه 4 آذرماه سال 1392 16:04
خوب اینم از 5 +1 دیگه چی می خوایم؟
-
زندگی در گذر است
دوشنبه 20 آبانماه سال 1392 18:41
خبری نیست جز اینکه ماه محرمه و من دو روز در هفته میرم کلاس GIS بلکه به علم مرتبط با رشته تحصیلیم اضافه شه این کلاسیه که ما عینشو توی دوره ارشد داشتیم ولی حتی در حد ورود اطلاعات به نرم افزار هم چیزی بهمون یاد ندادن برعکس کلاس همسر اینا که این دوره رو داشتن و کلی مهندس شدن و من الان بعد فارغ التحصیلی مجبور شدم چهارصد...