-
چی بپزم؟
دوشنبه 6 آبانماه سال 1392 12:39
ساعت 12/30 ظهره و من هنوز نمی دونم ناهار چی بپزززم ای خدا.... دیشب با همسر جونم رفتیم کلی خرید کردیم و با اینکه یخچال پره ولی موندم چیکار کنم...می خوام امروز غدای گوشتی نپزم ماکارونی به فکرم رسیده که اونم چند روز پیش داشتیم...کوکو و کتلتم زیاد واسه ناهار باب میلم نیست...حالا یه فکری می کنم واسش... دنبال دستور پخت قلیه...
-
ترجمه
شنبه 27 مهرماه سال 1392 23:21
شبه نشستم پای لپ تاپ و ترجمه می کنم...همسرم امیر خوابه و منم باید این ترجمه رو تا امشب تموم کنم و ایمیل کنم واسه طرف وگرنه آبروم پیش دوستم میره که واسطه شده من انجامش بدم...یک ماه و نیمه که دستمه و تنبلیم میومد انجامش بدم ولی دیگه تمومه... فردا کلاس GIS دارم...خدا کنه استادش خوب باشه و وقت و پولم به باد نره...
-
یک عاشقانه ی آرام
سهشنبه 23 مهرماه سال 1392 09:32
مگذار که عشق، به عادتِ دوست داشتن تبدیل شود ! مگذار که حتی آب دادنِ گل های باغچه، به عادتِ آب دادنِ گل های باغچه بدل شود ! عشق، عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتنِ دیگری نیست، پیوسته نو کردنِ خواستنی ست که خود پیوسته، خواهانِ نو شدن است و دگرگون شدن . تازگی، ذاتِ عشق است و طراوت، بافتِ عشق . چگونه می شود تازگی...
-
روزهای پر از عشق
دوشنبه 22 مهرماه سال 1392 18:14
درسته این روزها در سرما خوردگی به سر می برم ولی همسر مثل پروانه دورم می چرخه زیباست ...
-
تنهایی
سهشنبه 16 مهرماه سال 1392 01:11
امشب حس خوبی ندارم... خیلی تنهام و یه نفرم بی خیال درحال خرو پف کردنه
-
سفر دو روزه
شنبه 13 مهرماه سال 1392 09:26
سلام پنج شنبه صبح همسری چند ساعت زودتر مرخصی گرفت و منم زودتر چمدون بستم و با مترو خودم و رسوندم خونه برادر شوهر تا با اومدن همسری چهارتایی به اضافه نی نی شش ماهه برادر همسری دو روزی بریم شاهرود شهر زمان دانشجویی همسر اینا..قرار یه گردهمایی داشتن با دوستان اون دوره شون که اکثرا متاهل شده بودن و با خانمهاشون تشریف...
-
جدایی
دوشنبه 8 مهرماه سال 1392 08:50
امروز صبح مامان و داداش رفتن و من بعد از یک دل سیر گریه کردن هنوز دلم گرفته...
-
عروسی و پاتختی
پنجشنبه 4 مهرماه سال 1392 21:06
دوشنبه یک مهر بالاخره عروسی برگذار و خدا رو شکر به خوبی تموم شد..فرداش هم پاتختی داشتیم خونه عروس خانم...البته ما رسم پاتختی نداریم و مهمونها همه هدایاشونو توی عروسی تقدیم می کنند ولی تهرانی ها این رسمو دارن ما یک روز قبل از عروسی رسم حنابندان داریم که عروس و داماد کف دست همدیگر حنا می گذارند و خریدهایی که واسه عروس و...
-
عروسی نزدیک می شود
جمعه 29 شهریورماه سال 1392 12:53
دیگه چیزی به یک مهر و عروسی خواهری نمونده کارتهای عروسی رو پخش کردیم...دو روز پیش وقت آرایشگاه داشتیم و رفتیم موهامونو رنگ کردیم البته خواهری زیاد از رنگ موهاش راضی نیست ولی من خیلی دوسش دارم رنگ و مش با تم نسکافه ای خواهری واسه عروسیشم از همین آرایشگاه وقت گرفته الانم رفتن باغ ببینن واسه عکاسی و اینا...هفته پیش پارچه...
-
فراز زندگی همین روزهاست
شنبه 23 شهریورماه سال 1392 12:35
چیزی به عروسی خواهری نمونده و من از حالا استرس دارم... خرید لباس و دوخت و دوز و آرایشگاه یک طرف مهمونهای شهرستانم یک طرف که احتمالا مسئولیتشون با منه.. وقتی هم نمونده تازه کارهای خواهرم مثل چیدمان جهیزیه و خرید های باقی مونده و یه سری کارهای دیگه هم هست..البته خانواده همسر خواهری به اندازه کافی زبلن و تا الان کلی تو...
-
امر خیر
چهارشنبه 6 شهریورماه سال 1392 15:06
فردا قراره یه سفر بریم واسه امر خیر هدف هم داداش کوچیکه س...توکل به خدا...این بچه نه شغلی داره نه پول و پس اندازی!تازه درسش تموم شده ولی سربازیشو رفته، دعا می کنم از پسش بربیاد...اول ماه بعد هم عروسی خواهرمه و ما باز آمادگی نداریم آخه همه چیز ناگهانی شد... کلا این ماه فشار زیادی روی من و خاموادمه دعا دعا دعا
-
ولایت
دوشنبه 28 مردادماه سال 1392 00:05
الان دوروزه که اومدم ولایت خودمون در آغوش خانواده و همشهریها حال می کنم البته همسرجونم نتونست بیاد...اینجا خیلی آرومه کاش همسر راضی میشد توی این شهر دویست هزار نفری راحت و آسوده زندگی کنیم و دغدغه زندگی توی تهران رو نداشته باشیم...خداییش میوه و سبزیجات و گوشت اینجا آبدار و خوشمزه س نه مثل تهران که رنگ و بو و مزه ای...
-
driving
شنبه 29 تیرماه سال 1392 10:10
ماه رمضان بزرگترین حسنی که داره اینه که آدما مهربونتر می شوند مثل همسری بنده که دیشب وسط اتوبان شلوغ زد کنار و طی یک اعتماد تاریخی ماشین رو داد دست من بهم میگه رانندگی خانمها خیلی خنده داره مثلا اگه یه خانمی توی لاین سرعت درحال حرکت باشه و بری پشت سرش نور بالا بدی یا یه بوق بزنی رنگش مثل گچ سفید میشه و به آنی میره...
-
خرداد پر از حادثه
یکشنبه 2 تیرماه سال 1392 12:01
ما به خرداد پر از حادثه عادت داشتیم ولی نه تا این حد!!!!!! روزهای خوبی بود...امید داریم به تداومش
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1392 11:39
چه لذتی می برده اند این فرقه ملامتیه! حال معنی عمیق کار آنها را خوب احساس می کنم. این مردان پارسا و پاک دل و دامنی که، می کوشیدند تا مردم خویش را نسبت به خویش بدگمان کنند و به گونه ای رفتار می کردند تا آشنایان و خویشاوندانشان آنان را، به آنچه از دل و دامانشان سخت به دور است، متهم کنند. چقدر این جملات رو دوست دارم...
-
اردیبهشت
شنبه 14 اردیبهشتماه سال 1392 16:30
اردیبهشت ماه مورد علاقه منه ، دوستای متولد اردیبهشتم بهترین دوستای منن به قول آقوی همساده نمدونم چرا(به لهجه شیرازی) الان اصفهان و شیراز پر از توریسته حیف یه عمر استان فارسی بودم و چهارسال اصفهان زندگی کردم و قدرشو ندونستم یاد روزهای دانشجو بودنم تو اصفهان بخیر، اردیبهشت که می شد راه می افتادیم میدون امام و منارجنبون...
-
معرفی
یکشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1392 12:21
سلام "من وبلاگ نویس نیستم ولی وبلاگ نویسا رو دوس دارم " "سمانه"متولد بهمن 63 هستم یکساله ازدواج کردم با همسرم توی دانشگاه آشنا شدم از 9 سالگی واسه دل خودم می نویسم...البته خیلی پراکنده الان دوساله که چیزی ننوشتم. یک نفر پیرفرزانه به من توصیه به نوشتن کرد بنده هم برای دوباره نوشتن دنیای مجازی رو...